خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,846
امتیاز واکنش
43,391
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
294 روز 3 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حضرت دوست

جهنم کجاست؟
مردی می میرد و خود را در جایی می یابد که خیال او در بازه‌های بهشت است راهنمایی به او می‌گوید تمام ابدیت را در اینجا سپری خواهی کرد و اضافه کرد کار من این است که هر چه می‌خواهید در اختیار شما قرار دهم مرد خوشحال شد و این را به حساب یک پاداش منصفانه برای آنچه به نظر او زندگی پرهیزکاران هاش در کره زمین بوده گذاشت و از این رو شروع به درخواست چیزهای مختلف کرد اول خیلی محجوبانه اما به زودی خواسته های خودش را بالا برد تا بلاخره غرق در ارضای امیال خود یکی پس از دیگری شد پس از اینکه مدتی بعد این روال گذشته خود را از این همه نعمت خسته و دل دگی از راهنمای خود پرسید آیا می‌تواند ترتیب می‌دهد که به کره خاکی نگاهی می اندازد؟
راهنما ترتیب این کار را داد پس از این که مرد انسانها را دید که در حال دست و پنجه نرم کردن با فشارها و سختی های زندگی آن با شروع جدیدی به شادی خود بازگشت اما پس از مدتی غرق شدن در لذات دیگر آن مرد احساس کرد به راستی که از این وضع خسته و دلزده شده است و به راهنمای خود گفت این بار من یک خواهش نامعقول تر دارم آیا امکان دارد ترتیبی دهید تا بتوانم برای مدتی به جهنم نگاه کنم و راهنما تعجب زده پاسخ داد مگر فکر می کنی الان کجا هستیم؟
کسانی که فکر می‌کنند خوشبختی یک زندگی بدون مشکل و پیچیدگی است هنوز حقیقت زندگی را کشف نکرده اند.
《 آنتونی رابینز 》
مشکلات نعمت اند
جهانگردی برزیلی در سال ۱۹۸۲ تصمیم گرفت جهان را بگردد تا در زندگی به معنای دست یابد در این سفرها دوره‌ای را در هلند در مکانی به نام کلمه زندگی کرد اشخاصی که با هم خویشاوندی داشتن آنجا جمع می شدند شبی خانمی هلندی از او پرسید برزیل چگونه جایی است و هم شروع کرد به صحبت درباره مشکلات مردم در برزیل درباره و فقدان و آزادی در آن زمان تحت یک رژیم نظامی زندگی می‌کردند بدبختی و مشکلات زندگی را در برزیل برایشان یک به یک شمرد، سپس گفت اما شما در بهترین مکان دنیا زندگی می کنید زندگی در بهشت چگونه است؟
خانم‌ها هلندی زمان درازی ساکت ماند، سپس پاسخ داد آشغال ترین جای دنیاست اینجا همه چیز قطعی است نه مبارزه هست نه هیجانی کاش من هم مشکلات شما را داشتم در این صورت این احساس را می‌افتم که بخشی از انسانیت هستم.
انسان به این دنیا آمده است تا بداند کیست و چه مقامی در این جهان دارد و مسائل و مشکلاتی که در برابر او قد علم می‌کنند و ناملایمات و سختی ها تماماً برای تمیز کردن ابزار روحی او در پیکار با دشواری‌ها است تا بتواند در آوردگاه زندگی از قدرت و قابلیت کافی برخوردار شود.
《 ژوزف مورفی 》


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
Reactions: ASaLi_Nh8ay

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,846
امتیاز واکنش
43,391
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
294 روز 3 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حضرت دوست

نرم وینست پیل از مشکلات می گوید:
در هر موقعیت مشکل‌آفرین و دشوار ارزش بالقوه نهفته است این را باور کنید و سپس در جستجوی آن ارزش باشید.
مشکلات برای ذهن مانند ورزش برای ماهیچه است‌ وجود مشکلات موجب می‌شود ذهن نیرومند شود.
وقتی این باور را در خود روش دهید و همچنان بر این عقیده باشید که هر بدبختی ممکن است در نهایت به سود شما تمام شود وسیله ارزشمند ذهنی دارید که تمام مدت با شما همگام خواهد بود.
هرچه مشکل بیشتری داشته باشید سرزنده تر و بشاش تر هستید.
در شرایط ناگوار وگرفتاری پیوسته انگیزه خود را حفظ کنید زیرا اغلب بهترین موارد از مشکلات بیرون می‌آیند.
رفتار الهی
سنت ترزا روزی مسافت زیادی را پیمود احساس خستگی می کرد فردی خرش را برای سواری به او تعارف کرد او مسافت کوتاه را با خرفه مودا خطر افتاد و مرد صدایی در گوشم زمزمه کرد لذا من اینگونه با دوستانم رفتار می کنم ترافورد جواب داد برای همین است که دوستانی کمی دارید.
برای آن به سوی تو می آیم.

خدا آنان را که دوست دارد با سختی ها عیاق می کند تا همواره به سوی او آیند ولی بیشتر مردم این عمل را اشتباه تفسیر می کنند.
مطمئن باشید که خداوند مراقب جهان هست او کنترل کننده مقصد افراد و ملت‌هاست و هیچ چیز هیچ وقت اشتباه نمی شود خیلی چیزها برای ما اتفاق می‌افتد که چرایی آن را نمی‌دانیم عزیزانمان ناگهان از ما گرفته می‌شوند بچه‌ها نصیب ما روی میآورد مصیبت ما را از پا در می‌آورد از دست دادن ها ما را نابود می‌کند و اینها همه کار خداست و سوی اوست اگر فقط ایمان داشته باشیم که خداوند مهربان تر از آن است که مجازات کند و عاقل تر از آن است که اشتباه کند هر اتفاقی را با رضایت کامل می پذیرید و ناراحت نمی شوید.
بی مشکل خداست
سالها قبل مرد این است من آمد او کاملاً خشمگین بود زیرا نامزدش به او بی وفایی کرده بود من تا جوان تصمیم داشت خودکشی کند اما به فکرش رسیده بود پیش از خودکشی به نظر من بیاید او گفتم دوست من ممکن است کاری برای من انجام دهید مقداری پول به او دادم و خواستم مقداری سیب پرتقال و موز به خرد را آن را میان بیماران فقیر یک بیمارستان پخش کند به او گفتند برو و بچه‌های فقیر آنجا را ببین آنان هیچ کس را در این دنیا ندارند مراقبشان باشد با مهربانی با آنان حرف بزن و ببین چه چیزی احتیاج دارند با آنان میوه دل رابد نزد من باز کرد و پس از چند ساعت بازگشت و گفت هیچ وقت نمی دانستم که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد و اندوه من در مقایسه با رنجی که آنان دیده اند هیچ است.
برای آن به سوی تو می آیم.
شما هیچ مشکلی ندارید و اگر گمان می‌کنید دچار مشکل هستید کافیست وضع خود را با مردمی که در شرایط بسیار بدتر به سر می‌برند مقایسه کنید.
《 آنتونی رابینز 》


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
  • عالی
Reactions: ASaLi_Nh8ay

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
بسم هو
یک نمره ی قرضی
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره ۹ گرفتی.
تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته !
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم چِن ، می‌شود… می‌شود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم چِن با عتاب مادرانه‌ای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟! این ممکن نیست.
من طبق جواب‌هایی که در برگۀ امتحانت نوشته‌ای به تو نمره داده‌ام. او اضافه کرد: نگران نباش. من که نمی‌خواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم.
تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری. پسر با صدایی که نشان می‌داد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم می‌زند.
خانم معلم ساکت شد.
او آرزوی والدین را درک می‌کرد که می‌خواهند بچه‌هایشان بهترین نمره‌ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمی‌توانست در برابر بچه‌های بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد. اما یک موضوع دیگر هم بود.
او می‌دانست که کتک خوردن بچه‌ها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمی‌کند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آن‌ها را از تحصیل بازدارد.
نمی‌دانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه؟؟
او در کار خود جداً اصول را رعایت می‌کند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد
هنوز تمام تن پسرک از ترس می‌لرزید و به گریه هم افتاده بود. عاقبت رو به پسرک کرد و گفت: ببین!، این پیشنهادم را قبول می‌کنی یا نه؟
من به ورقه‌ات یک نمره «ارفاق» نمی‌کنم.
فقط می‌توانم یک نمره به تو «قرض» بدهم.
تو هم باید در امتحان بعدی ۲برابر آن را، یعنی۲نمره، به من پس بدهی. خوب است؟ پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی ۲نمره‌ به شما پس می‌دهم.
او با خوشحالی از خانممعلم تشکر کرد و رفت. از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس می‌خواند. تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزه‌ای داده شد.
از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف می‌کند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده می‌شود. زیرا می‌داند که نمره‌ای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغییر داد.
آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست… او ” لی کا- شینگ ” رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی و آرایشی به سراسر جهان است

برگرفته شده از nimapiry.blog.ir
تیم مشاوران رمان۹۸


داستان های انگیزشی برای کنکور

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
به نام او
تابستون سال ۹۵ بود که مشاوره ی شاگردی رو بر عهده گرفتم و اون شاگرد این داستان رو رغم زد
بلافاصله باهاش تماس گرفتم دختر خانومی بود از شرق ایران همون اول احساس کردم غم بزرگی تو صداشه ، راستش این جور چیزا واسم خیلی مهمه اینکه شاگردم خوشحاله یا نه اینکه مشکلی داره یانه
به هر حال شروع کردم به صحبت کردن و شیوه ی مشاوره دادن و برنامه ریزی رو براش توضیح دادم تا این که نوبت رسید به سوالاتی که ازش میپرسیدم
این که چند ساعت میتونی مطالعه داشته باشی یا این که صبح کی شروع میکی به درس خوندن و شب تا کی درس میخونی و سوالات دیگه که لازمه
خیلی مطمئن به من جواب داد:
اقای دکتر من صبح افتاب نزده بیدار میشم شب هم دیر میخوابم در طول روز هر وقت بگید درس میخونم جز یه زمان خاص
من خیلی متعجب بودم که از اول تابستون چطور یک شاگرد میخواد با ساعت به این زیادی شروع کنه چون معمولا ابتدای مطالعه یه زمان معقول تری در نظر گرفته میشه تا از درس زده نشیم
بنده خیلی نصیحتش کردم اما تصمیمش قاطع بود
بعد ها فهمیدم که دلیل صبح زود بیدار شدن و شب دیر خوابیدنش چیه و اون زمان خاص!
توی یکی از ازمون های ازمایشی به خاطر وضع بد مالی که داشت با تخفیف زیادی ثبت نام شده بود با هم شروع کردیم به کار، ازمون اول رو داد منتظر بودم جواب رو برام بفرسته ولی نمی فرستاد ،کلی باهاش حرف زدم گفتم من مشاورتم باید بگی که اشکالات رو رفع کنیم آخر قانع شد که جواب رو بده کارنامشو فرستاد .
باورم نمیشد همه ی درساشو منفی زده بود با اون ساعت مطالعه ی بالا امکان نداشت !
ازش پرسیدم چرا اینجوری شد ؟ اول از گفتنش خود داری می کرد اما بعد با اصرار زیاد من مجبور شد بگه
گفت پدرم دامداری داشت ولی متاسفانه ورشکست شد و پارسال سکته کرد همش دوست داشت من به موقیت خوبی برسم ارزو داشت پزشک بشم ولی من درسم خیلی ضعیفه انقدر ضعیف که حتی ابتدایی ترین مسائل رو متوجه نمیشم بیشترش هم بخاطر سطح تدریس معلم های منطقه ی ماست که خیلی پایینه
من تا الان همه ی درس هامو به سختی با ۱۰ گذروندم و انقد درسم ضعیفه که بعضی چیز های ساده رو حتی متوجه نمیشم ،من بدجور ماتم زده بود
اولین باری بود که عهده دار همچین شاگرد ضعیفی میشدم .بلافاصله بهش گفتم خب حالا میخوای پدرتو به ارزوش برسونی یا نه؟ یکدفعه لحن صحبتش عوض شد و گفت تا این کارو نکنم دست بردار نیستم
گفتم پس کارنامتو به دیوار بچسبون و به عنوان اولین شکست ازش برای اولین پله صعود استفاده کن از اون به بعد هر روز واسش برنامه سنگینی میریختم و از مباحث پایه و خیلی ابتدایی شروع میکردم تا به مباحث سخت برسیم ازمون های اول اصلا خوب نبود خیلی کار سختی بود که بتونم روحیشو خوب نگه دارم ولی انگار خودشم میدونست و باور داشت که میتونه تا این که یکی از ازمونهاش درصد منفی نداشت و حتی یکی از درس هارو ۴۰درصد زد.همون شد که زنگ بزنه و کلی با گریه ازم تشکر کنه .بهش گفتم دیدی میشه ؟ دیدی تلاش های ادم بدون نتیجه نمی مونه؟ فقط نیاز به برد باری و صبر زیاد داره.
از اون روز به بعد انگار عوض شده بود هر روز با کلی ذوق بیدار میشد و درس میخوند
دیگه اون دانش اموز سابق که کوچکترین مسائل براش مشکل به نظر میرسید نبود. انگار تو درس غرق شده بود اصلا دغدغه ی چیزه دیگه ای رو نداشت(البته من اینجوری فکر میکردم که کاملا اشتباه بود) و درسشو میخوند
بهش پیشنهاد دادم این سه چهار ساعت ثابتی که از اول تو برنامت درس نمیخونی رو کمتر کن
اما قبول نکرد
دلیلشو چند بار پرسیده بدم اما جواب نمیداد تا اینکه اخر خودش گفت
تو این چند ساعت باید از برادرم که تصادف کرده و دچار ضایعه نخاعی شده مراقبت کنم
خیلی شوکه شدم . مگه میشه این همه بد بختی واسه یه خانواد؟! خیلی متاسف شدم براش و کلی دلداریش دادم راستشو بخواید خودم اگه جای ایشون بودم معلوم نبود بتونم روحیمو حفظ کنم یا نه
بله ایشون خیلی قوی بودن خیلی بیشتر از تصور، حتما میتونید حدس بزنیدکه اخر سر چی شد
ایشون بعد از تلاش زیادی که کردند رتبه ی سه رقمی خوبی رو تو منطقه ۳ کسب کردند و به آرزوشون که پزشکی بود رسیدن الان ایشون رو همکار خودم میدونم و هم به ایشون و هم به خودم افتخار می کنم
این یکی از بهترین مواردی بود که تو مشاوره داشتم و البته یکی از سخت ترین هاش
بله بچه ها مهم نیست مشکلاتتون چقدره،مهم نیست با چه سختی هایی دارید درس میخونید مهم اینه که اگه شما بخواید با یک برنامه ریزی دقیق و پیشرفت های قدم به قدم میتونید به بزرگترین اهداف خودتون دست پیدا کنید . و در این راه تیم مکتبستان هم همراه شما و پا به پای شما حرکت میکنه تا این تلاش ها به صورت مفیدی نتیجه بده.


داستان های انگیزشی برای کنکور

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
به نام او

داستان انگیزشی ناشنوا باش!
روزی بر اثر اتفاقی دو قورباغه در گودال عمیقی افتادند. هر چقدر که تلاش می‌کردند، نمی توانستند خود را از درون گودال نجات دهند. یکی از قورباغه ها پس از گذشت مدت زمانی دست از تلاش و پریدن کشید و به قورباغه دیگر گفت بهتر است تو هم بیش از این تلاش نکنیی و خودت را خسته نمایی. ما هیچ راه نجاتی برای رهایی از این گودال نداریم و همین جا خواهیم مرد.
قورباغه دیگر بدون توجه به او همچنان در حال پریدن بود و هر بار سعی می کرد، ارتفاع پرش خود را بلند تر کند. در نهایت قورباغه های دیگر بر اثر شنیدن سر و صدای آنها بالای گودال جمع شدند و آنها نیز با قورباغه اول هم عقیده بودند و مدام تکرار می کردند که تو نمی توانی خودت را از این گودال نجات دهی؛ بیخود و بی جهت جست و خیز نکن.
پس از گذشته مدت زمانی قورباغه دوم در نهایت تعجب همه توانست خودش را از گودال نجات دهد. همه از این موضوع تعجب کردند و با خود اندیشیدند، چطور می شود وقتی همه ما معتقد بودیم که او نمی تواند موفق شود اما خودش را نجات داد؟
به سمت قورباغه رفتند و از او سوال کردند، چطور خودت را از گودال نجات دادی اما قورباغه فقط به آنها نگاه کرد و هیچ پاسخی نداد. هرچقدر با او صحبت می‌کردند، او هیچ جوابی نمی‌داد. پس از گذشت زمانی قورباغه ها متوجه شدند که این قورباغه قهرمان ناشنوا بوده است و در تمام مدتی که آنها به او القا می کردند که موفق نخواهد شد، او فکر می کرد قورباغه های دیگر در حال تشویق او هستند. بنابراین تلاش خود را بیشتر می‌کرد.
در زندگی همه ما نیز قطعاً افرادی وجود دارند که مدام با افکار منفی و سخنان منفی خود سعی می‌کنند موفقیت ما را تحت الشعاع قرار دهند و یا حتی در برخی مواقع چون مسیری که انتخاب می‌کنیم با مسیر حرکت آنها یکی نیست، فکر می کنند کارهای ما بیهوده و بی دلیل است و نهایتاً هیچ نتیجه ای نخواهد داشت. اما چیزی که اهمیت دارد این است که هرگاه در زندگی دیگران درباره انتخاب ها و اهداف شما نظر می‌دهند و یا سعی می‌کنند شما را از ادامه مسیر منصرف کنند، باید ناشنوا باشید تا سخنان آنها انرژی و انگیزه شما را از بین نبرد.
فراموش نکنید در پس هر تصمیمی قطعاً انگیزه و علتی نهفته است. بنابراین هر موقع تصمیم گرفتید ناامید شوید و یا به خاطر حرف دیگران پا پس بکشید، به خود یادآوری کنید که علت حضور شما در مسیر فعلی انگیزه ها و اهداف شخصی تان است. (مقاله راه های افزایش انگیزه را از دست ندهید) پس دلیلی ندارد که نظرات دیگران شما را از رسیدن به آنچه در آرزویش هستید باز دارد.


داستان های انگیزشی برای کنکور

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
به نام‌او
داستان انگیزشی همه چیز در وقت خودش

روزی فردی یک پیله پروانه را که هنوز نوزادی درون آن بود، با خود به خانه آورد. مشتاقانه منتظر بود تا پروانه ای زیبا از درون آن خارج شود. روز ها پشت سر هم می گذشتند تا اینکه یک روز بالأخره سوراخ کوچکی در گوشه‌ای از پیله ایجاد شد.

پس از گذشت مدت زمانی از این سوراخ کوچک یک پروانه سر بیرون آورد که در همان نگاه اول بسیار زیبا به نظر می رسید و قسمت کوچکی از بالهای خوش رنگ او نیز نمایان بود. مرد مشتاقانه به او می نگریست و منتظر بود که پروانه به طور کامل از پیله خارج شود و از دیدنش لـ*ـذت ببرد؛ اما هر چقدر منتظر ماند هیچ اتفاقی نیفتاد.

مرد با خود این طور فکر کرد شاید بهتر است به پروانه کمک کند. بنابراین با یک چاقوی کوچک و ظریف به آرامی قسمت دیگری از پیله را برش داد تا به پروانه کوچک و جوان کمک کند، به طور کامل از پیله خود خارج شود.

اما وقتی این کار را انجام داد متوجه شد، قسمتی از بال های پروانه که درون پیله قرار دارند، چروکیده و ضعیف هستند و علاوه بر این بدن او هنوز به شدت سنگین به نظر می رسد. با خود اندیشید که قطعاً این بال های چروکیده و ضعیف توان حمل بدن پروانه را نخواهند داشت؛ چند روز دیگر نیز منتظر ماند تا شاید پروانه نهایتاً بتواند، پرواز کند.

اما متاسفانه اشتباه مرد موجب شده بود که پروانه برای همیشه از پرواز کردن محروم شود و علت آن هم چیزی نبود جز عجله بیش از اندازه ی او.

دلیل این که فقط قسمت کوچکی از بدن پروانه از پیله خارج شده بود، همین بود که هنوز بال های او تکامل پیدا نکرده بودند و بدون شک زمانی که به طور کامل آماده پرواز می شد، خودش می توانست از پیله خارج شود.

داستان زندگی آدم ها هم دقیقاً شبیه این پروانه است. گاهی اوقات در زندگی برای رسیدن به چیزهایی که به آنها علاقه داریم آنقدر عجله می کنیم که باعث آسیب به خودمان و دیگران می شویم. چون شرایط رسیدن به آن هدف هنوز مهیا نیست و چه بسا عجله ما شرایطی را که می‌توانست در زمان خودش به بهترین شکل ممکن برای ما اتفاق بیفتد، متلاطم و ناآرام کرده است. بنابراین انچه که از این داستان می‌توان برداشت کرد این است که نگران سختی ها و مشکلات نباشید. بهتر است صبر کنید تا در زمان مشخص بتوانید مانند یک پروانه به زیبایی پرواز کنید و لـ*ـذت زدگی را بچشید.


داستان های انگیزشی برای کنکور

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
به نام او
داستان انگیزشی توانمندی ها

اگر می خواهیم در زندگی از شغل ، کسب وکار ، تحصیلات و کلا خودمان احساس رضایت داشته باشیم مهم است که در جای درستی قرار بگیریم.جایی که توانمندی ها و نقاط قوت ما استفاده شود و از اینکه ادم مفید و توانمندی هستیم لـ*ـذت ببریم.داستان انگیزشی پایین تلنگری است برای بررسی خودمان و جایگاهی که الان در زندگی داریم.

شتر مادر در کنار بچه شتر خود در زیر آفتاب بیایان دراز کشیده بودند و از آفتاب لـ*ـذت می بردند.بچه ر از مادر خود پرسید : مامان چرا ما این برآمدگی ها را در پشت خود داریم؟ مادرش پاسخ داد : ما در بیابان که آب زیادی نیست راه می رویم و باید در برابر بی آبی تشنه نشویم .این کوهان در برابر بی آبی از ما محافظت می کند.بچه سوال دوم را پرسید : چرا پاهای بلند و ته گردی داریم ؟

مادر گفت : ما اغلب در شن زارها و تپه های ماسه قدم میزنیم باید براهی همین پاهای مان بلند است و مناسب این محیط.بچه سوال بعدی را پرسید: چرا مژه های من اینقدر بلند است؟مادرش جواب داد : چون در این بیابان باد می وزد و شن ها در باد به حرکت در می آیند و به چشمان ما می خورد .برای محافظت از چشمانمان خداوند مژه های بلندی به ما داده است.در نهایت، بچه شتر با تعجب گفت: “اگر ما همه این توانایی های طبیعی را داریم که در صحرا قدم بزنیم، شترها در باغ وحش چه فایده ای دارند؟”

نتیجه این داستان انگیزشی این است که مهارت‌ها و توانایی‌هایی که داریم، اگر در محیط مناسب نباشیم، مفید نخواهند بود.احتمالاً در مورد افرادی شنیده اید که حرفه خود را رها کرده تا رویاهای خود را دنبال کنند یا شخصی که در شغل خود ناکام مانده است، اما سعی نمی کند تغییری ایجاد کند.اگر در شغلی گیر کرده اید که مناسب نیست، باید کمی خود اندیشی کنید تا متوجه شوید نقاط قوت شما کجاست که هدر می رود.


داستان های انگیزشی برای کنکور

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
به نام خدا
طناب فیل (باور)
مردی درحال عبور از کنار قرارگاه فیل‌ها بود که متوجه شد فیل‌ها داخل قفس نگهداری نمی‌شوند و زنجیری به پای‌شان وصل نیست. تنها چیزی که جلوی فرار آن‌ها از قرارگاه را گرفته بود یک تکه طناب کوچک بود که به یکی از پاهایشان وصل بود. مرد به فیل‌ها خیره نگاه می‌کرد و بسیار در تعجب بود که چرا فیل‌ها از قدرت‌شان برای پاره کردن آن طناب نحیف و فرار استفاده نمی‌کنند. پاره کردن آن طناب برای آن‌ها کار آسانی بود، اما اثری از چنین تلاشی در آن‌ها دیده نمی‌شد.
مرد کنجکاو که در پی یافتن دلیل بود از یک مربی در همان نزدیکی دلیل فرار نکردن فیل‌ها را جویا شد. مربی در جواب گفت:
«وقتی فیل‌ها خیلی جوان و کوچک هستند طنابی درست به همین اندازه به پای آن‌ها می‌بندیم که برای نگه‌داشتن آن‌ها در آن سن کافیست. به مرور که بزرگ می‌شوند به این باور عادت می‌کنند که توان فرار کردن ندارند. باورشان اینست که طناب هنوز می‌تواند آن‌ها را نگه دارد، به همین دلیل هرگز برای پاره کردن آن تلاش نمی‌کنند.»
تنها دلیلی که نمی‌گذاشت فیل‌ها برای پاره کردن طناب و رهایی تلاش کنند این بود که به مرور زمان به این باور عادت کرده بودند که فرار غیرممکن است.
پند اخلاقی داستان: «مهم نیست در زندگی تا چه اندازه با موانع روبه‌رو می‌شوید، همیشه با این باور مقابل آن‌ها بایستید که غیرممکن وجود ندارد تا به چیزی که می‌خواهید برسید. مهم‌ترین گام رسیدن به هدف اینست که به موفقیت ایمان داشته باشید.»


داستان های انگیزشی برای کنکور

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
به نام خدا
تفکر خارج از چارچوب (تفکر خلاقانه)
صد‌ها سال پیش در یک شهر ایتالیایی کوچک، بازرگانی مبلغ زیادی به یک نزول‌خوار بدهکار بود. نزول‌خوار پیرمرد زشت‌رویی بود که ازقضا خیال دختر بازرگان را در سرمی‌پروراند. سرانجام تصمیم گرفت پیشنهادی به بازرگان بدهد تا حساب‌شان به کل صاف شود.
پیشنهاد پیرمرد ازدواج با دختر او بود. نیازی به گفتن نیست که پیشنهادش با نگاه نفرت‌آمیز بازرگان مواجه شد. نزول‌خوار پیر پیشنهاد داد دو سنگ‌ریزه را داخل کیسه بیاندازد، یکی سفید و دیگری سیاه، دختر بیاید و یک سنگ‌ریزه را از داخل کیسه بیرون بیاورد. اگر سیاه از آب درآمد بدهی آن‌ها با شرط ازدواج صاف می‌شود. اگر سفید از آب درآمد، بدهی آن‌ها بدون شرط ازدواج صاف می‌شود.
آن‌ها روی مسیری پوشیده از سنگ‌ریزه در باغ بازرگان ایستاده بودند. پیرمرد خم شد و دو سنگ‌ریزه برداشت. دراین‌بِین دختر دید که پیرمرد دو سنگ‌ریزه‌ی سیاه را داخل کیسه انداخت. پیرمرد که گمان نمی‌کرد دختر بویی برده از او خواست به سمت کیسه بیاید و یکی از آن‌ها را از کیسه بیرون بیاورد.
دختر سه انتخاب پیش‌روی خود داشت:
نپذیرد که سنگ‌ریزه‌ای از داخل کیسه بردارد.
هر دو سنگ‌ریزه را بیرون بیاورد و حقه‌بازی پیرمرد را فاش کند.
یک سنگ‌ریزه را از کیسه بیرون بیاورد و با دانستن این که سیاه است خودش را فدای بدهی پدرش کند.
او سنگ‌ریزه‌ای را از داخل کیسه بیرون آورد و قبل از اینکه چشم بقیه به آن بیفتد، طوری وانمود کرد که «تصادفاً» از دستش به روی زمین پوشیده از سنگ‌ریزه افتاده و رو کرد به نزول‌خوار و گفت:
«وای چقدر من بی‌دست‌وپام! مهم نیست. سنگ‌ریزه‌ای که داخل کیسه جامانده نشان می‌دهد سنگ‌ریزه‌ی افتاده کدام بوده؟»
روشن است که سنگ‌ریزه جامانده هم سیاه است و نزول‌خوار ازآنجاکه نمی‌خواست حقه‌اش برملا شود چاره‌ای نداشت جزاینکه وانمود کند سنگ‌ریزه‌ای که به زمین افتاده سفید است و بدهی بازرگان را بدون شرط ازدواج با دخترش صاف کند.
پند اخلاقی داستان: «همیشه می‌توانید با تفکر خلاقانه بر موقعیت‌های دشوار غلبه کنید. تسلیم گزینه‌هایی که فقط دیگران پیش روی شما می‌گذارند نشوید.»


داستان های انگیزشی برای کنکور

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
به نام خدا
گروه قورباغه‌ها (تشویق)
گروهی از قورباغه‌ها در حال عبور از جنگل بودند که دوتای آن‌ها در گودال عمیقی افتادند. وقتی قورباغه‌ها متوجه عمق گودال شدند به آن دو گفتند هیچ امیدی برای نجات نداشته باشند. بااین‌حال، آن دو قورباغه حرف دیگران را نادیده گرفتند و تلاش کردند از گودال بیرون بیایند.
به‌رغم تلاش آنها، قورباغه‌های بیرون گودال همچنان اصرار داشتند که تلاش آن دو بیهوده است و باید تسلیم شوند. سرانجام یکی از دو قورباغه به حرف دیگران گوش کرد. تسلیم شد و از دیواره‌ی گودال به پایین پرت شد و مُرد. قورباغه‌ی دیگر تاجایی‌که قدرت داشت به پریدن ادامه داد.
قورباغه‌ها فریاد می‌زدند که دست از تقلا بردار و بمیر. او خلاف حرف آن‌ها عمل کرد و تلاشش را بیشتر کرد و درنهایت موفق شد از گودال بیرون بپرد. وقتی از گودال بیرون پرید قورباغه‌های دیگر به او گفتند: «صدای ما رو نشنیدی؟» قورباغه به آن‌ها فهماند که ناشنواست و تصورش این بوده که قورباغه‌ها در حال تشویق او برای بیرون آمدن از گودال بودند.
پند اخلاقی داستان: «سخنان شما می‌تواند تاثیر زیادی روی زندگی دیگران بگذارد. قبل از سخن گفتن بیاندیشید. تفاوت آن مانند مرگ و زندگیست.»


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا