خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
دوستت دارم و دانم كه تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايی
ورنه غم نيست كه در عشق تو رسوای جهانم

دم به دم حلقه ی اين دام شود تنگ تر و من
دست و پایی نزنم خود ز كمندت نرهانم

سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم

كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست ؟
آری آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم

مرغكان چمنی راست بهاری و خزانی
من كه در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم

گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده‌ام سرخوش كه تا قطره ی اشکی بفشانم

ترسم اندر بر اغيار ، برم نام عزيزت
چه كنم بی‌تو چه سازم شده‌ای ورد زبانم؟


اشعار عماد خراسانی

 

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
چيست اين آتش سوزنده كه در جان من است ؟
چيست اين درد جگرسوز كه درمان من است ؟

از دل ، ای آفت جان! صبر توقع داري ؟
مگر اين كافر ديوانه به فرمان من است

آنچه گفتند ز مجنون و پريشانی او
در غمت شمه‌ای از حال پريشان من است

ماه را گفتم و خورشيد بخنديد به ناز
كاين دو خود پرتوی از چاک گريبان من است

عالمی خوشتر از آن نيست كه من باشم و دوست
اين بهشتی ست كه در عالم امكان من است

آمد و رفت و دلم برد و كنون حاصل وصل
اشک گرمی‌ست كه بنشسته به دامان من است

كاش بی روی تو یک لحظه نمی‌رفت ز عمر
ورنه اين وصل كه باز اول هجران من است

اندر اين باغ بسی بلبل سرخوش است (عماد)
داستانی‌ست كه او عاشق دستان من است


اشعار عماد خراسانی

 

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز

جان به لـ*ـب آمد و لـ*ـب بر لـ*ـب جانان نرسید
دل بجان آمد و او بر سر ناز است هنوز

گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز

خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز

گرچه هر لحظه مدد می‌دهدم چشم پر آب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز

همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز

گرچه رفتی ، ز دلم حسرت روی تو نرفت
درِ این خانه به امّید تو باز است هنوز

این چه سوداست (عمادا) که تو در سر داری
وین چه سوزی‌ست که در پردهٔ ساز است هنوز


اشعار عماد خراسانی

 

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا درس غم داد در این مدرسه استاد مرا
دل من پیر شد از بس که جفا دید وجفا ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا
آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد وآنچه بیزار از آن بود دلم ،داد مرا
غم مگر بیشتر از اهل جهان بود که چرخ دید و سنجید وپسندید وفرستاد مرا
در دلم ریخت بس بر سر هم غم سر غم دل مخوانید،خدا داده غم آباد مرا
زندگی یک نفسم مایهء شادی نشده است آه اگر مرگ نخواهد که کند شاد مرا
ترسم از ضعف،پریدن ز قفس نتوانم گر که صیاد،زمانی کند آزاد مرا
آرزوی چمنم کمکمک از خاطر رفت بس در این کنج قفس بال و پر افتاد مرا
یک دل و این همه آشوب و غم و درد عماد کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا


اشعار عماد خراسانی

 

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
آنکه رخسار ترا اين همه زيبا مي کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما مي کرد

آنکه مي داد ترا حسن و نمي داد وفا
کاشکي فکر من عاشقِ شيدا مي کرد

يا نمي داد ترا اين همه بيدادگري
يا مرا در غم عشق تو شکيبا مي کرد

کاشکي گم شده بود اين دلِ ديوانه ي من
پيش از آن روز که گيسوي تو پيدا مي کرد

اي که در سوختنم با دلِ من ساخته اي
کاش يک شب دلت انديشه ي فردا مي کرد

کاش مي بود به فکر دلِ ديوانه ي ما
آنکه خلق پري از آدم و حوا مي کرد

کاش درخواب شبي روي تو مي ديد عماد
بـ*ـو*سه اي از لـ*ـب لعل تو تمنا مي کرد


اشعار عماد خراسانی

 

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز

جان به لـ*ـب آمد و لـ*ـب بر لـ*ـب جانان نرسيد
دل بجان آمد و او بر سر ناز است هنوز

گرچه بيگانه ز خود گشتم و ديوانه ز عشق
يار عاشق کش و بيگانه نواز است هنوز

خاک گرديدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نياز است هنوز

گرچه هر لحظه مدد مي‌دهدم چشم پر آب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز

همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز

گرچه رفتي ، ز دلم حسرت روي تو نرفت
در اين خانه به اميد تو باز است هنوز

اين چه سوداست عمادا که تو در سر داري
وين چه سوزي‌ست که در پرده ساز است هنوز


اشعار عماد خراسانی

 

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
ما عاشقيم و خوشتر از اين کار، کار نيست
يعني به کارهاي دگر اعتبار نيست

داني بهشت چيست که داريم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آ*غو*ش يار نيست

فصل بهار، فصل جنون است و اين سه ماه
هر کس که سرخوش نيست يقين هوشيار نيست

سنجيده ايم ما، به جز از موي و روي يار
حاصل ز رفت و آمد ليل و نهار نيست

خنديد صبح بر من و بر انتظار من
زين بيشتر ز خوي توام انتظار نيست

ديشب لـ*ـبش چو غنچه تبسم به من نمود
اما چه سود زانکه به يک گل بهار نيست

فرهاد ياد باد که چون داستان او
شيرين حکايتي ز کسي يادگار نيست

ناصح مکن حديث که صبر اختيار کن
ما را به عشق يار ز خويش اختيار نيست

برخيز دلبرا که در آ*غو*ش هم شويم
کان يار يار نيست که اندر کنار نيست

اميد شيخ بسته به تسبيح و خرقه است
گويا به عفو و لطف تو اميدوار نيست

بر ما گذشت نيک و بد ، اما تو روزگار
فکري به حال خويش کن اين روزگار نيست

بگذر ز صيد و اين دو سه مه با عماد باش
صياد من بهار که فصل شکار نيست


اشعار عماد خراسانی

 

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
باز آهنگ جنون مي زني اي تار امشب
گويمت رازي در پرده نگهدار امشب
آنچه زان تار سر زلف كشيدم شب و روز
مو به مو جمله كنم پيش تو اظهار امشب
عشق ، همسايه ديوار به ديوار جنون
جلوه گر كرده رخش از در و ديوار امشب
هر كجا مي نگرم جلوه كند نقش نگار
كاش يك بـ*ـو*سه دهد زينهمه رخسار امشب
از فضا بوي دل سوخته اي مي آيد
تا كه شد باز در آن حلقه گرفتار امشب ؟
سوزي وناله بيجا نكني اي دل زار
خوب يا شمع شدي همدل وهمكار امشب
اي بسا شب كه بروز تو نشستيم اي شمع
كاش سوزيم چو پروانه به يكبار امشب
آتش است اين نه سخن بس كن از اين قصه عماد
ورنه سوزد قلمت دفتر اشعار امشب


اشعار عماد خراسانی

 

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
عيبم مكن اي دوست اگر زار بگريم
بگذار بگيريم من و بگذار بگريم
بگذار كه چون مرغ گرفتار بنالم
بگذار كه چون كودك بيمار بگريم
مي خوردن من بهر طرب نيست خدا را
حالي است كه بي طعنه اغيار بگريم
تنها نه بحال خود از اين مستي هر شب
بر حالت اين مردم هشيار بگريم
برهر كه در اين دام مصيبت شده پابند
بر شاه و گدا، پير وجوان ، زار بگريم
بر لاله نو سر زده از دامن هامون
بر غنچه نشكفته گلزار بگريم
زين عهد و وفائي كه جهانراست هر آنكو
بگذاشته لـ*ـب بر لـ*ـب دلدار بگريم
اين كاسه سر ها همه خاك است بفردا
بگذار كه با زمزمه تار بگريم
جا دارد اگر تابصف حشر عمادا
پبوسته از اين بخت نگونساز بگريم


اشعار عماد خراسانی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا