خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
که تـ*ـخت و کله چون تو بسیار دید
چنین داستان چند خواهی شنید

رسیدی به جایی که بشتافتی
سرآمد کزو آرزو یافتی

چه جویی از این تیره خاک نژند
که هم بازگرداندت مستمند

که گر چرخ گردان کشد زین تو
سرانجام خاکست بالین تو

پس آن بستگان را کشیدند خوار
به جان خواستند آنگهی زینهار

چو اغریرث پرهنر آن بدید
دل او ببر در چو آتش دمید

همی گفت چندین سر بی‌گنـ*ـاه
ز تن دور ماند به فرمان شاه

بیامد خروشان به خواهشگری
بیاراست با نامور داوری

که چندین سرافراز گرد و سوار
نه با ترگ و جوشن نه در کارزار

گرفتار کشتن نه والا بود
نشیبست جایی که بالا بود

سزد گر نیاید به جانشان گزند
سپاری همیدون به من شان ببند

بریشان یکی غار زندان کنم
نگهدارشان هوشمندان کنم

به ساری به زاری برآرند هوش
تو از خون به کش دست و چندین مکوش

ببخشید جان‌شان به گفتار اوی
چو بشنید با درد پیکار اوی

بفرمودشان تا به ساری برند
به غل و به مسمار و خواری برند

چو این کرده شد ساز رفتن گرفت
زمین زیر اسپان نهفتن گرفت

ز پیش دهستان سوی ری کشید
از اسپان به رنج و به تک خوی کشید

کلاه کیانی به سر بر نهاد
به دینار دادن در اندرگشاد


پادشاهی نوذر | شاهنامه‌ی فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش ۱۲


به گستهم و طوس آمد این آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی

به شمشیر تیز آن سر تاجدار
به زاری بریدند و برگشت کار

بکندند موی و شخودند روی
از ایران برآمد یکی های‌وهوی

سر سرکشان گشت پرگرد و خاک
همه دیده پر خون همه جامه چاک

سوی زابلستان نهادند روی
زبان شاه‌گوی و روان شاه‌جوی

بر زال رفتند با سوگ و درد
رخان پر ز خون و سران پر ز گرد

که زارا دلیرا شها نوذرا
گوا تاجدارا مها مهترا

نگهبان ایران و شاه جهان
سر تاجداران و پشت مهان

سرت افسر از خاک جوید همی
زمین خون شاهان ببوید همی

گیایی که روید بران بوم و بر
نگون دارد از شرم خورشید سر

همی داد خواهیم و زاری کنیم
به خون پدر سوگواری کنیم

نشان فریدون بدو زنده بود
زمین نعل اسپ ورا بنده بود

به زاری و خواری سرش را ز تن
بریدند با نامدار انجمن

همه تیغ زهرآبگون برکشید
به کین جستن آیید و دشمن کشید

همانا برین سوگ با ما سپهر
ز دیده فرو باردی خون به مهر

شما نیز دیده پر از خون کنید
همه جامهٔ ناز بیرون کنید

که با کین شاهان نشاید که چشم
نباشد پر از آب و دل پر ز خشم

همه انجمن زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند

زبان داد دستان که تا رستخیز
نبیند نیام مرا تیغ تیز

چمان چرمه در زیر تـ*ـخت منست
سنان‌دار نیزه درخت منست


پادشاهی نوذر | شاهنامه‌ی فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
رکابست پای مرا جایگاه
یکی ترگ تیره سرم را کلاه

برین کینه آرامش و خواب نیست
همی چون دو چشمم به جوی آب نیست


روان چنان شهریار جهان
درخشنده بادا میان مهان

شما را به داد جهان آفرین
دل ارمیده بادا به آیین و دین

ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم
برینیم و گردن ورا داده‌ایم

چو گردان سوی کینه بشتافتند
به ساری سران آگهی یافتند

ازیشان بشد خورد و آرام و خواب
پر از بیم گشتند از افراسیاب

ازان پس به اغریرث آمد پیام
که ای پرمنش مهتر نیک‌نام

به گیتی به گفتار تو زنده‌ایم
همه یک به یک مر ترا بنده‌ایم

تو دانی که دستان به زابلستان
به جایست با شاه کابلستان

چو برزین و چون قارن رزم‌زن
چو خراد و کشواد لشکرشکن

یلانند با چنگهای دراز
ندارند از ایران چنین دست باز

چو تابند گردان ازین سو عنان
به چشم اندر آرند نوک سنان

ازان تیز گردد رد افراسیاب
دلش گردد از بستگان پرشتاب

پس آنگه سر یک رمه بی‌گنـ*ـاه
به خاک اندر آرد ز بهر کلاه

اگر بیند اغریرث هوشمند
مر این بستگان را گشاید ز بند

پراگنده گردیم گرد جهان
زبان برگشاییم پیش مهان

به پیش بزرگان ستایش کنیم
همان پیش یزدان نیایش کنیم

چنین گفت اغریرث پرخرد
کزین گونه گفتار کی درخورد


پادشاهی نوذر | شاهنامه‌ی فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکی چاره سازم دگرگونه زین
که با من نگردد برادر به کین

گر ایدون که دستان شود تیزچنگ
یکی لشکر آرد بر ما به جنگ

چو آرد به نزدیک ساری رمه
به دستان سپارم شما را همه

بپردازم آمل نیایم به جنگ
سرم را ز نام اندرآرم به ننگ

بزرگان ایران ز گفتار اوی
بروی زمین برنهادند روی

چو از آفرینش بپرداختند
نوندی ز ساری برون تاختند

بپویید نزدیک دستان سام
بیاورد ازان نامداران پیام

که بخشود بر ما جهاندار ما
شد اغریرث پر خرد یار ما

یکی سخت پیمان فگندیم بن
بران برنهادیم یکسر سخن

کز ایران چو دستان آزادمرد
بیایند و جویند با وی نبرد

گرانمایه اغریرث نیک پی
ز آمل گذارد سپه را به ری

مگر زنده از چنگ این اژدها
تن یک جهان مردم آید رها

چو پوینده در زابلستان رسید
سراینده در پیش دستان رسید

بزرگان و جنگ‌آوران را بخواند
پیام یلان پیش ایشان براند

ازان پس چنین گفت کای سروران
پلنگان جنگی و نام‌آوران

کدامست مردی کنارنگ دل
به مردی سیه کرده در جنگ دل

خریدار این جنگ و این تاختن
به خورشید گردن برافراختن

ببر زد بران کار کشواد دست
منم گفت یازان بدین داد دست

برو آفرین کرد فرخنده زال
که خرم بدی تا بود ماه و سال

سپاهی ز گردان پرخاشجوی
ز زابل به آمل نهادند روی


پادشاهی نوذر | شاهنامه‌ی فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو از پیش دستان برون شد سپاه
خبر شد به اغریرث نیک خواه

همه بستگان را به ساری بماند
بزد نای رویین و لشکر براند

چو گشواد فرخ به ساری رسید
پدید آمد آن بندها را کلید

یکی اسپ مر هر یکی را بساخت
ز ساری سوی زابلستان بتاخت

چو آمد به دستان سام آگهی
که برگشت گشواد با فرهی

یکی گنج ویژه به درویش داد
سراینده را جامهٔ خویش داد

چو گشواد نزدیک زابل رسید
پذیره شدش زال زر چون سزید

بران بستگان زار بگریست دیر
کجا مانده بودند در چنگ شیر

پس از نامور نوذر شهریار
به سر خاک بر کرد و بگریست زار

به شهر اندر آوردشان ارجمند
بیاراست ایوانهای بلند

چنان هم که هنگام نوذر بدند
که با تاج و با تـ*ـخت و افسر بدند

بیاراست دستان همه دستگاه
شد از خواسته بی‌نیاز آن سپاه


پادشاهی نوذر | شاهنامه‌ی فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش ۱۳


چو اغریرث آمد ز آمل به ری
وزان کارها آگهی یافت کی

بدو گفت کاین چیست کانگیختی
که با شهد حنظل برآمیختی

بفرمودمت کای برادر به کش
که جای خرد نیست و هنگام هش

بدانش نیاید سر جنگجوی
نباید به جنگ اندرون آبروی

سر مرد جنگی خرد نسپرد
که هرگز نیامیخت کین با خرد

چنین داد پاسخ به افراسیاب
که لـ*ـختی بباید همی شرم و آب

هر آنگه کت آید به بد دسترس
ز یزدان بترس و مکن بد بکس

که تاج و کمر چون تو بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی

یکی پر ز آتش یکی پرخرد
خرد با سر دیو کی درخورد

سپهبد برآشفت چون پیل سرخوش
به پاسخ به شمشیر یازید دست

میان برادر بدونیم کرد
چنان سنگدل ناهشیوار مرد

چو از کار اغریرث نامدار
خبر شد به نزدیک زال سوار

چنین گفت کاکنون سر بخت اوی
شود تار و ویران شود تـ*ـخت اوی

بزد نای رویین و بربست کوس
بیاراست لشکر چو چشم خروس

سپهبد سوی پارس بنهاد روی
همی رفت پرخشم و دل کینه جوی

ز دریا به دریا همی مرد بود
رخ ماه و خورشید پر گرد بود

چو بشنید افراسیاب این سخن
که دستان جنگی چه افگند بن

بیاورد لشکر سوی خوار ری
بیاراست جنگ و بیفشارد پی

طلایه شب و روز در جنگ بود
تو گفتی که گیتی برو تنگ بود

مبارز بسی کشته شد بر دو روی
همه نامداران پرخاشجوی

منبع:گنجور


پادشاهی نوذر | شاهنامه‌ی فردوسی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا