احساسات روزانه، امروز چه حسی داری؟

moh@mad · 9/10/23

خسته مشوش سردرگم

SelmA · 9/10/23

مزخرف بود ؟ نمی‌دونم :/

(SINA) · 9/10/23

با خودم می‌گم، اینجا جای ثبت کردن خاطراتت و اهدافی که نمی‌دونی تهش چی میشه نیست ولی با این حال قلبم امیدواره که اون راهی که انتخاب کردم، گرچه یه مسیر دشواره ولی مقصدش باب دلم هست...

اینجا می‌نویسم از روزی که نشد. از روزها و لحظه هایی که ناامید شدم، نگران شدم، غمگین و افسرده شدم و از روزهایی که ترسیدم و اشک ریختم.

زندگی واقعا مسیر تلخیه که هر آدمی قراره طی‌ش کنه ولی بیاین یک بار هم شده از لحظه های امیدواریش حرف بزنیم. بیاین یک بار هم که شده از امید بنویسیم و از نور ایمانی که ته قلبمون می‌درخشه.

مگه چند بار قراره زندگی کنیم که امیدوار نباشیم؟ مگه چندبار فرصت داریم که شاد باشیم و ریسک کنیم و رویای چیزی که می‌خوایم رو داشته باشیم؟

این شروع یه مسیر جدیده. شروع راهی که خیلی ها فکر می کنن شاید مثل گذشته بارها و بارها ازش رد شدن ولی اینطور نیست. اگه قراره به مقصد درست برسی پس نباید از راهی بری که قبلا درونش شکست خوردی...

من، بستنی‌ای که این همه جنگیده، خسته ام و نگران و ترسیده ولی با این حال امیدوارم و امیدوار و امیدوار

و از همه مهمتر

ادامه دهنده...

پ.ن: بمونه اینجا به یادگار و شاید تلنگری به ناامیدی یک نفر

هورآم · 9/10/23

داغان !

moh@mad · 12/10/23

خوب و سرحال خدا رو شکر

SelmA · 12/10/23

خوبه ،البته نگران

(SINA) · 12/10/23

در زندگی هیچ لذتی بزرگ‌تر از غلبه بر سختی‌ها وجود نداره. لـ*ـذت عبور از یک پله و رفتن به پله‌ی بعدی، ساختن آرزوهایی جدید و تماشای به ثمر نشستن اونا. هیچ کوششی در این دنیا بدون‌ نتیجه نخواهد موند. امکان نداره که دونه‌ای بکاری و نور خورشید اون و به جوونه‌ای سبز و شاداب تبدیل نکنه. پس امیدوار باش و ادامه بده. بذار امیدواری در تلخ‌ترین روزها، هنر تو باشه …

_____

طوری باشه که آدم شرمنده ی آینده‌ی خودش و گرفتار گذشته‌ی خودش نشه
این یعنی در لحظه امّا قشنگ زندگی کنی

من اینقد بد نبودم ...
کاش بیدار شم
و ببینم من همون ادم خوبه‌ی قصه‌ی خودمم
...

حالم خوبه
ولی ی چیزی نمی‌ذاره از این بهتر باشم
ی چیزی ک ریشه زده تو وجودم
سقف شده روی حالم
...

YaSnA_NHT๛ · 13/10/23

احساس میکنم از روم تریلی رد شده :straight_face:

(SINA) · 17/10/23

دارم تلاشم و می‌کنم با خودم آشتی کنم و ببخشمش، کاری که زودتر از اینا باید انجامش می‌دادم ولی هنوزم دیر نیست…

دارم تا جایی که از دستم برمیاد از جسم و روحش مراقبت می‌کنم، اولویت خودم قرارش می‌دم، حتی اگه یه وقتایی برچسب خودخواه و سنگ دل از طرف بقیه بهش زده شه!

بیشتر از قبل هواش و دارم، سر هرچیزی سرزنشش نمی‌کنم، بهش به جا و به موقع سخت می‌گیرم و نه مثل قبل که سر نفس کشیدناشم بهش گیر می‌دادم!

چون خیلی پشیمونه، تنهاست و احساس ضعف می‌کنه، بیشتر از هرکسی بهم نیاز داره؛ منم بـ*ـغلش می‌کنم و دستش و می‌گیرم و بهش قول می‌دم که باهم از پس این شرایط هم برمیاییم، درستش می‌کنیم، از ته دل می‌خندیم و به خودمون افتخار می‌کنیم، هرچند همین الان هم بهش افتخار می‌کنم ولی هنوز نمی‌تونه این و قبول کنه ولی دیر یا زود بهش می‌رسه.

حواسم بیشتر از همیشه به من هست و این تنها دلخوشی این فصل تاریک از زندگیم

(SINA) · 18/10/23

خاطراتی رو مرور کردم که نباید می‌کردم

شخم زدن خاطرات بده

در حال حاضر دلم می‌خواد زار بزنم و اون دلتنگی‌ها و حس‌های بد و کینه‌ها و همه چی بشوره بره

+ کی گفته مدرسه بهترین خاطرات آدمه؟ یاد برخورد معلمام تو دوره‌ی ابتدایی افتادم سر چیزای بی‌خود که خیلی باهام بد برخورد کردن واسه اونم دلم می‌خواد اشک بریزم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

مدیر تالار بیوگرافی

کاربر نیمه فعال

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر تالار بیوگرافی

کاربر نیمه فعال

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین