رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 4/1/23

همه نفس‌نفس‌زنون برگشتیم و به ورودی غار نگاه کردیم؛ ولی انگار خبری از اون آب‌ها نبود. یهو رویا گفت:
- چشم‌هات!
سر تکون داد و گفتم:...

~Kimia Varesi~ · 5/1/23

«هانیه»

تقریبا نزدیک به یک‌ ساعتی بود که یه بند داشتیم می‌دوییدیم. از این سرعت فاطمه رسما داشتم حالت تهوع می‌گرفتم. سرگیجه هم که دیگه امونم رو بریده بود. حتی بدنمم درد گرفته بود، کمر فاطمه رو که دیگه...

~Kimia Varesi~ · 5/1/23

اونم لبخند محوی زد. کمی مکث کرد و بعد آروم گفت:
- نبود مادر خیلی برام سخت بود. شاید پدر همیشه کنارم بود و حواسش بهم بود؛ اما خب، بازم یه مادر همیشه حضورش پررنگه، هر چقدر هم سعی کنند نمی‌تونن جای مادر رو برات پُر...

~Kimia Varesi~ · 5/1/23

«آیوان»

من و کامرون با سرعت هرچه تمام به سمت قصر دوییدیم‌. دلم عمیقا پیش افسانه بود. می‌خواستم لحظه‌ای که حافظه‌‌اش برمی‌گرده و من و گذشته رو به یاد میاره کنارش باشم‌. می‌خواستم وقتی بعد سال‌ها دوباره همون افسانه‌ی قبلی من رو می‌بینه،...

~Kimia Varesi~ · 5/1/23

می‌تونستم صدای بلند درگیری فاطمه و اون خون‌آشام رو بشنوم که سخت درحال جنگیدن بودن. یهو هانیه داد زد:
- یکی دیگه!
به طرفی نگاه کردم و وحشت‌زده دیدم که یکی دیگه هم داره...

~Kimia Varesi~ · 5/1/23

«آیوان»

شوکه به آدینا و آسیم، خواهر و برادر کوچیک‌ترم زل زده بودم که روبه‌روم ایستاده بودن. باور نمی‌کردم.
آدینا تمسخرآمیز خندید و گفت:...

~Kimia Varesi~ · 7/1/23

«افسانه»

شوکه به مردی که روبه‌روی من و زنی که روبه‌روی رویا ایستاده بود نگاه کردیم. این‌جا چه خبر بود؟ اینا کی بودن؟ داخل قصر یه جنگ بزرگ بود و بلبشوی عجیبی به پا شده بود....

~Kimia Varesi~ · 7/1/23

همه‌مون دور هم توی اتاق جمع شده بودیم. من بودم و آیوانی که شدیدا توی فکر و عصبی بود به‌همراه فاطمه و ایزابلا، لنو، سینیتیا، جنی و سیسیلی. همه‌‌مون تو سکوت غرق شده بودیم و شدیدا توی فکر بودیم.
می‌تونستم به‌طور نامحسوسی درد، غم و ترس رو...

~Kimia Varesi~ · 8/1/23

آیوان نگاهم کرد و جدی گفت:
- اما اونا این رو نمی‌دونن و ترجیحاً هم نباید بدونن. من خودم می‌رم.
حرصی نگاهش کردم و گفتم:...

~Kimia Varesi~ · 8/1/23

«افسانه»

نیمه‌های شب بود و من و ایزابلا پنهونی و درحالی‌که قطعا همه خواب بودن از قصر زده بودیم بیرون. نقشه رو برای دخترا و کامرون و لنو هم توضیح دادیم و اول با مخالفت شدید کامرون و نارضایتی بقیه روبه‌رو شد؛ اما با...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین