M O B I N A
سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
- عضویت
- 3/4/21
- ارسال ها
- 24,702
- امتیاز واکنش
- 63,861
- امتیاز
- 508
- سن
- 19
- محل سکونت
- BUSHEHR
- زمان حضور
- 273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
تابستان چه دیر می آمد و چه با شتاب می گذشت و چقدر خاطره برای ما می ساخت، قبل از دبستان که برای من تابستان و زمستان و بهارش چندان تفاوتی نداشت و چهار فصل خداوند را تنها در اضافه و کم شدن حجم لباس هایم درک می کردم و بس!
به دبستان که رفتم تابستان پادشاه فصل هایم شد، همان که برای رسیدنش از اول مهر لحظه شماری می کردم و 365 روز سال را می شمردم، همان که سخت می آمد و قبل از آمدنش باید هفت خوان رستم را رد می شدم، هفت خوانی به تلخی امتحانات پایان سال!
توصیف طعم روز آخر مدرسه و آغاز تعطیلات تابستان غیرممکن است اگرچه همه ما مزه آن را زیر زبان خود احساس کرده ایم! سه ماه بدون درس و مشق، سه ماه تا دیروقت بیدار ماندن، صبح زود بیدار نشدن، سه ماه تفریح، بازی های کودکانه عصرگاهی، مسافرت و …
اما چه زود می گذشت این سه ماهی که یک سال منتظرش بودم، در یک چشم به هم زدن همه روزهایش خاطره می شد و می رسید آن روزهایی که از فکر کردن به آن هم تنم می لرزید! همان روزهای آخر تابستان …
همان روزهایی که شمارش هایم دوباره شروع می شد و بوی ماه مهر تمام اعصاب بویایی ام را دچار اشکال می کرد.
تنها دلخوشی آن روزها خریدن لباس های نو بود، دفتر نو و دیدن دوستانم در لباس فرم مدرسه، اولین روز مدرسه همیشه با ذوق و شوق بود، بیشتر در حد معارفه و خوش و بش هایی معمولی اما چه زود درس و مشق و ساعت 9 شب خوابیدن جای آن همه شادی تابستانی را می گرفت و من دوباره شمارشگر سالیانه ام را با عدد 365 تنظیم می کردم و روز از نو …
به دبستان که رفتم تابستان پادشاه فصل هایم شد، همان که برای رسیدنش از اول مهر لحظه شماری می کردم و 365 روز سال را می شمردم، همان که سخت می آمد و قبل از آمدنش باید هفت خوان رستم را رد می شدم، هفت خوانی به تلخی امتحانات پایان سال!
توصیف طعم روز آخر مدرسه و آغاز تعطیلات تابستان غیرممکن است اگرچه همه ما مزه آن را زیر زبان خود احساس کرده ایم! سه ماه بدون درس و مشق، سه ماه تا دیروقت بیدار ماندن، صبح زود بیدار نشدن، سه ماه تفریح، بازی های کودکانه عصرگاهی، مسافرت و …
اما چه زود می گذشت این سه ماهی که یک سال منتظرش بودم، در یک چشم به هم زدن همه روزهایش خاطره می شد و می رسید آن روزهایی که از فکر کردن به آن هم تنم می لرزید! همان روزهای آخر تابستان …
همان روزهایی که شمارش هایم دوباره شروع می شد و بوی ماه مهر تمام اعصاب بویایی ام را دچار اشکال می کرد.
تنها دلخوشی آن روزها خریدن لباس های نو بود، دفتر نو و دیدن دوستانم در لباس فرم مدرسه، اولین روز مدرسه همیشه با ذوق و شوق بود، بیشتر در حد معارفه و خوش و بش هایی معمولی اما چه زود درس و مشق و ساعت 9 شب خوابیدن جای آن همه شادی تابستانی را می گرفت و من دوباره شمارشگر سالیانه ام را با عدد 365 تنظیم می کردم و روز از نو …
انشای تابستان | نگارش
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com