- عضویت
- 21/4/19
- ارسال ها
- 5,684
- امتیاز واکنش
- 25,043
- امتیاز
- 473
- زمان حضور
- 82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیولای عجیبی بود مرگ
وحشتی در دور دست
دایهام میگفت:
یا از دیوار شکسته میآید
یا از پارگی لباس نفوذ میکند
یا…
چهره نداشت
رد پا نداشت
بار اول که جنازه دیدم
احساسش کردم
مثل اینکه از دور دستِ جنگل
حضور ارّهبرقی را از نعرههایش احساس کنی
و بلرزی
رفته رفته نزدیکتر شد
آن روزها قوی بود
حریف قصاب محله!
اما هرچه نزدیکتر، کوچکتر شد
آنقدری که نامش در اخبار ظهور رادیو آمد
بمب اول که افتاد
دیوار شکسته و لباس پاره فراوان شد
مرگ از پا افتاد
…
دلم به حالش سوخت
مرگ، بازیچهی کودکانِ محله
بر زمین میخزید
با سر شکسته و تن کبود
خودش را از زیر پای جمعیت بیرون میکشید
به خانه آوردم و تیمارش کردم
دایه روحت شاد
حالا من نشستهام
توهمات کودکیام را مینویسم
و مرگ، این گربه دستآموز
نشسته بر لـ*ـب پنجره
ماه را لیس میزند.
وحشتی در دور دست
دایهام میگفت:
یا از دیوار شکسته میآید
یا از پارگی لباس نفوذ میکند
یا…
چهره نداشت
رد پا نداشت
بار اول که جنازه دیدم
احساسش کردم
مثل اینکه از دور دستِ جنگل
حضور ارّهبرقی را از نعرههایش احساس کنی
و بلرزی
رفته رفته نزدیکتر شد
آن روزها قوی بود
حریف قصاب محله!
اما هرچه نزدیکتر، کوچکتر شد
آنقدری که نامش در اخبار ظهور رادیو آمد
بمب اول که افتاد
دیوار شکسته و لباس پاره فراوان شد
مرگ از پا افتاد
…
دلم به حالش سوخت
مرگ، بازیچهی کودکانِ محله
بر زمین میخزید
با سر شکسته و تن کبود
خودش را از زیر پای جمعیت بیرون میکشید
به خانه آوردم و تیمارش کردم
دایه روحت شاد
حالا من نشستهام
توهمات کودکیام را مینویسم
و مرگ، این گربه دستآموز
نشسته بر لـ*ـب پنجره
ماه را لیس میزند.
اشعار علیرضا راهب
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com