دل نوشته نامه‌هایی به قسی‌القلب عزیزم | پریسان‌خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

خاتون · 26/6/22

نامه‌هایی به قسی‌القلب عزیزم
به قلم: پریسان‌خاتون
ژانر: عاشقانه- تراژدی
***
مقدمه:

قسی‌القلبِ عزیزم؛
این‌روزها...
خیالم یک دم را
از خیالت مدفون نمی‌گردد!
این‌روزها...
حیران و سرگشته،
به‌دنبال ردِپایی از مهرت
تمام کوچه‌پس‌کوچه‌های دل‌گذشت‌مان را
از نظر گذرانیده‌ام!
این‌روزها...
هوای‌ات را کم آورده‌ام،
یازیده‌ام در خاطرم به تصویرت کشم
و در خاطراتم نگارش‌ات کنم!
قسی‌القلبِ محبوبم؛
این روزها...
مبادا بگذاری دیکته‌ی افسون‌گری را زِ یاد برم!
مبادا بگذاری با مرادِ شوریدگی‌ وصال نبندم!
مبادا بگذاری هم‌آوای غیرِ "تو" گردم!

خاتون · 28/6/22

قسی‌القلبِ افسون‌گرم؛
آن‌روزها گفته بودمت،
که سرگشته‌ی خیابان‌های دیدگان‌ات شده‌ام؟!
مراد کرده بودم
یوسفِ چشمان‌ات گردم...
و تو مرا نگفته بودی،
که از بحر خود عزیزکرده‌ای داری!
و ای دلبرِ سفاکم؛
با خویشتن زمزمه‌گو نشده بودی،
"منِ بی او" را
زِ فرش تا عرش
افتراق باشد با
"اویِ بی من" ؟!
و به گمانم...
این‌ها را نظر نکرده بودی،
که این‌چنین بر من جفا پنداشتی!

خاتون · 28/6/22

قسی‌القلبِ عزیزم؛
پریروز صندوقچه‌ی حقیرم را
چنان در بندِ جان کشیده بودم؛
گویا که بخواهد زِ کاشانه‌ام گریزان شود!
خب...
اگر بخواهم واقعیت‌اش را
زیر گوش‌ات، نجواگونه فریاد زنم
باید بگویم:
"تو را که نه...
یادت را در دل‌اش،
به اسارت گرفته‌ام!"
اگرچه خاطرنشان می‌شوم
محبوسِ فارغ‌بالی نیست؛
لاینقطع بی‌قراری می‌کند...
مشتاقِ تو است و میلِ تو دارد!
و تو که نمی‌دانی
نیستی‌ات، فجیع‌ترین امکانِ ممکن است!

خاتون · 28/6/22

قسی‌القلبِ نازنین‌ام؛
در محفظه‌ی یادبودت
نگاره‌ی چشمان‌ات را نظر کردم.
و از تو که پنهان نیست...
برای دمی؛
زندگی را زِ خاطر بردم،
تلاطم دریاهای شیدایی را زِ خاطر بردم،
حتی دم و بازدم را زِ خاطر بردم!
ولی تو و چشمان مخمورت،
هنوز هم زِ یادم نرفته‌اید و نرفته‌اید... !
آزرده‌خاطر نمی‌شوی،
گر رسمِ فراموشی را زِ تو بیاموزم؟
و اگرچه تو هوشیاری،
منِ دچار گشته
به دو گویِ مشکی‌ات را
چه به مٲنوس شدنِ با ذهول؟!

خاتون · 28/6/22

قسی‌القلبِ عزیزم؛
دیروز بانوی سرما،
رختِ نقره‌فام‌اش را به رخم ‌کشید
و مباهات نمود!
خب...
حقیقتش را بخواهی
من زاهل نبودم،
که تحفه‌ی تو رخت سپیدی باشد!
ورنه بی‌گمان هویدای‌ات می‌کردم.
و ای جانانِ جبارم؛
گر عهد کنی،
که هم‌عهدم گردی
میثاق بندم،
که مفتخرت گردم!

خاتون · 28/6/22

قسی‌القلبِ جان‌کاه‌ام؛
گمان بردم،
که دیشب را
در خواب و خیال‌ات
سپری کرده باشم!
بانگ‌ات کردم
و شاید زعم نبری،
که در اجابتم نجواگوی شدی:
"جانم"
اَر در صددِ راستینه‌اش برآیی
جان‌به‌جان شدنم، مستور نباشد!

خاتون · 28/6/22

قسی‌القلبِ لیلی‌ام؛
جانم سودای مجنون شدن را
در سر می‌پرواند...
مبادا آئسم گردانی!
که رسن‌به‌رسنِ،
محبس‌های مغزی‌ِ من
شیفته و شوریده‌ی رخسارِ تو گشته‌اند.
و بالقطع دست شستن زِ روی‌ات
نوایی جز...
ضجیعیِ حتف، ننوازد.

خاتون · 28/6/22

قسی‌القلبِ ملول‌ام؛
بازپسین سپیده‌دمِ سال،
زِ بهرِ نگریستن‌ات
بیغوله‌ای را چمباتمه زده بودم!
به‌راستی که باده‌فروشی
زیبنده‌ی وجاهت‌ات است.
ولو زِ شیفتگی‌ات تکلم کنم
خجل باشم،
که قاصراللِسان‌ام...
یا گر به وصفِ دو گوی مِشکین‌ات
میل وَرزم،
بی‌گمان چند صباحی را
در کرانه‌ی مدهوشی به سر برم!

خاتون · 28/6/22

قسی‌القلبِ رقیق‌القلبم؛
امروز...
زمان را زِ من استفهام کردند!
شاید بی‌نوا،
در برهوت به‌سر می‌برد
و صبا شایعه‌ی خفت و خضوع‌ام را
به اذن‌اش نرسانیده بود،
که آگاهی نداشت من قرن‌هاست
بعد زِ گذرت...
سیاهه‌ی گذرِ روزها را
به‌خاطر نمی‌سپارم!
و چه خیالِ خامی
آدمیانِ زمانه‌ام چشم‌داشت دارند،
که مخاطره‌جویانه بر خاطرات‌ات
قبله زنم و آن‌ها را
به...

خاتون · 28/6/22

قسی‌القلبِ دلربایم؛
دقایق پایانیِ پارینه بود...
و تو نبودی!
امسال را هم قلع‌و‌قمع شده‌ای!
و من هوی و سودا کرده‌ام
سوگندت دهم،
که کمینه ایامِ آتی را
متفق‌القول‌ام شوی.
عارفم پیمان‌شکنی
در مسلک‌ات گنجایش ندارد!
و اَی صنمِ وجیه‌ام
وعده‌ی آمدن نده،
که در بی‌خبری نظر کردن‌ات
کام‌جویانه‌تر باشد!

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین