دل نوشته ماه عاشق کویر است | Teori کاربر انجمن رمان ۹۸

Teori · 17/4/22

با نام و یاد خدا

نام دلنوشته: ماه عاشق کویر است!
نگارشگر: Teori

سخنی از نگارشگر:
این مجموعه، دلنوشته های ماه عاشق کویر است می باشد که هر پارت با دیگر پست ها متفاوت میباشد. و به صورت زیر که حالت نوشتن شخصی است؛ نوشته می شود.

یکُم :
زیر آسمان خسته
پیرمردی
عصا به دست
آهسته از خیابانی
گذشت.
و روی نیمکتی
در پیاده رو نشست.
گُلی تقریبا پژمرده
در دست داشت.
و هرزگاهی
نگاه به ساعت جیبی اش
می انداخت.
انتظار دیدار کسی را
می کشید.
ساعت ها گذشت
و روز پس می رفت.
پیرمرد از جایش
برخواست.
گل در دست اش را
روی نیمکت گذاشت.
از آن جا رفت.
و دیگر کسی او را
ندید.
اما شخصی روی تمام
نیمکت های شهر
یک گل پژمرده
گذاشته بود.

Teori · 18/4/22

دوم :

من از خواب برخاستم؛
و تو را در بیداری ام
یافتم.
پرنده پر کشید،
به آبی ترین نقطه آسمان ‌؛
موج خروشید،
به نرم ترين ساحل،
و سنگ غلتید روی سختی
صخره؛
از بلند ترین نقطه به
پست ترین اش،
غلتید و در آبی آب فرو افتاد.
من از بیداری ام
برخاستم ‌‌، و تو را
در سبز ترین مکان،
میان هاله ای سفید از نور
و تور های سفید در باد
با آواز پرندگان
یافتم.

Teori · 19/4/22

سوم :

قلبم می سوزد.
احساس ها از
جام پیکرم لبریز می شود.
سرم درد می کند.
و نفس هایم به شمارش
افتاده است.
هوا نه سرد نه گرم
و نه معتادل است.
آسمان سیاه و ابری است.
مرگ آمده است.
دستش را دراز می‌کند.
چیزی نمی‌بینم
حتی آن دست را
اما به گرمی می فشارم اش
و آسمان برایم از روز هم
روشن تر می‌شود.

Teori · 19/4/22

چهارم :

من گنه کارم
به جرم چیدن
ستاره ای از باغ آسمان
که مال من نبود.
و خدا ،
برای مجازاتِ این قلب عاشق
مرا محکوم به حبس ابد
در تنهایی کرده است.

پنجم :

قلب من عشق تو را
پمپاژ می‌کند؛
به سرتاسر بدنم.
میدانی که اگر عشقت،
نرسد به کوچک ترین
نقطه ای از من،
مانند گیاهی از همانجا
خواهم پوسید...!
و به خاکستری از
اندوه و ناکامی
بدل خواهم شد.

Teori · 21/4/22

ششم :
نفس کشیدم؛
یک نفس عمیق.!
و در تک تک ذرات هوای
مجبوس در ریه ام،
به جستجوی عطر تن تو
گشتم...
و نیافتم و نیافتم...
حتی کوچکترین جزء از تو را...

هفتم :

گیاهی بودم
که بارها تکثیر شدم.
زمین...

Teori · 24/4/22

هشتم :

سیم های ساز ات می شوم!
میخواهم در زندگی بعدی ام،
سیم های سازی باشم
که تو آن را می نوازی.
وقتی غمگین یا شاد هستی،
با احساسی که در
قلب تو شکل می گیرد؛
و ارتعاش آن بر من.
نوایی غمگین یا شاد،
به دست تو خواهم سرود
این گونه تا ابد،
با تو خواهم...

Teori · 7/5/22

نهم :

عطر گیسوان تو
به باده ای کهنه میماند.
که مرا مدهوشِ سیاهی
رشته های موج دارش
میکند.

دهم :

یک روزِ دیگر از رفتن
تو گذشت،
و در این مدت کوتاه،
چشمانم از سو رفت،
گوش هایم نمی...

Teori · 17/5/22

یازدهم :

بعد از ظهری گرم است.
و من به دشت های شالیزار
می نگرم.
دانه های برنج آرام در زمینی
پر از آب خفته اند.!
به این فکر میکنم که
در این آفتاب سوزان، چه لذتی
نصیب آن ها شده است.!

Teori · 1/7/22

دوازدهم :

تکه ای از وجود خود را
از دست داده ام.
هم خونی که مرا کامل می‌کرد.
من به جستجوی نشانی از او
به بادی بدل میشوم.
تا ماه صعود خواهم کرد.
و همه جا را خواهم گشت.
تا بیابم آشنای بی نشانم را.
آوای اندوهگین تو
میان...

Teori · 5/7/22

سیزدهم :

برایم یک ساز بیاورید،

بگذارید آنچه

که در دل ام مانده را

به نوای یک موسیقی

در بیاورم...!

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین