خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Meysa

میستونکِ مرمر
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,157
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
یك روز صبح ملا به در خانه همسایه رفت و دیگ مسی او را خواست، همسایه كه خیلی خسیس بود، دلش نمی‌آمد دیگش را به كسی بدهد، ولی نمی‌توانست به ملانصرالدین كه این همه اذیتش كرده، دیگ ندهد. بالاخره دیگ را داد. ملا دیگ را به خانه برد و فردا یك دیگ كوچكتر از آن دیگ در آن گذاشت و به در خانه‌ی همسایه‌اش آمد. در زد و گفت: ممنون از كمكی كه به من كردی، دیگ شما كار من را راه انداخت. ملا دیگ‌ها را به دست همسایه‌اش داد و مرد دید انگار دیگ سنگین‌تر شده، كنجكاو شد و در آن را برداشت، با تعجب دید كه دیگ كوچكتری داخل دیگ خودش قرار دارد. ملانصرالدین را صدا كرد و گفت: ملا این دیگ كوچك برای من نیست؟ ملا لبخندی زد و گفت: مبارك باشد. همسایه كه منظور ملا را نمی‌فهمید، گفت: چی مبارك باشه؟ ملا گفت: دیگ شما كه دیشب خانه‌ی من بود به سلامتی دیگچه‌ای زاییده و این تبریك دارد.


همان طور كه می‌زاید، همان طور هم سرزا می‌رود

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

Meysa

میستونکِ مرمر
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,157
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
همسایه‌ی ملا از حماقت وی سخت به خنده افتاد و به گمان اینكه مال مفتی نصیبش شده است در دل احساس شادی كرد و دیگ را به خانه برد.
یك هفته از این اتفاق گذشت و ملا دوباره به درب منزل همسایه آمد و یك دیگ خیلی بزرگ خواست برای پختن نذری‌اش. مرد طماع سریع بزرگترین دیگی كه داشت برایش آورد و گفت: ملا چیز دیگری هم لازم داشتی از من بخواه؟ با من تعارف نكن. ملا دیگ را برد. یك روز، دو روز، یك هفته، دو هفته، یك ماه، مرد همسایه نگران شد كه نكند ملا دیگ او را یادش رفته باشد بیاورد. به در خانه‌ی ملا رفت، سلام و احوالپرسی كرد و با چرب زبانی گفت: عذر می‌خوام ملاجان، اگر دیگ مرا دیگر لازم نداری به من پس بده، دیگ را احتیاج دارم.
ملا در حالی كه به زمین خیره شده بود با چهره‌ای غمگین گفت: من روم نمی‌شد خودم بیام به تو بگویم، درواقع دیگ شما سر زا رفت، خدا رحمتش كند. همسایه گفت: یعنی چه؟ سرزا رفت؟ ملانصرالدین جواب داد: چطور وقتی كه دیگ در خانه‌ی من زایید و یك دیگچه به تو داد، تو نگفتی زاییدن یعنی چی؟ حالا كه دیگ تو سرزا رفته می‌گویی سرزا رفته یعنی چی؟ دیگی كه بتواند بزاید سرزا هم خواهد رف
ت.
منبع راسخون


همان طور كه می‌زاید، همان طور هم سرزا می‌رود

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا