- عضویت
- 1/8/21
- ارسال ها
- 4,188
- امتیاز واکنش
- 38,170
- امتیاز
- 443
- سن
- 16
- محل سکونت
- قصر نوتلا
- زمان حضور
- 101 روز 10 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
یك روز صبح ملا به در خانه همسایه رفت و دیگ مسی او را خواست، همسایه كه خیلی خسیس بود، دلش نمیآمد دیگش را به كسی بدهد، ولی نمیتوانست به ملانصرالدین كه این همه اذیتش كرده، دیگ ندهد. بالاخره دیگ را داد. ملا دیگ را به خانه برد و فردا یك دیگ كوچكتر از آن دیگ در آن گذاشت و به در خانهی همسایهاش آمد. در زد و گفت: ممنون از كمكی كه به من كردی، دیگ شما كار من را راه انداخت. ملا دیگها را به دست همسایهاش داد و مرد دید انگار دیگ سنگینتر شده، كنجكاو شد و در آن را برداشت، با تعجب دید كه دیگ كوچكتری داخل دیگ خودش قرار دارد. ملانصرالدین را صدا كرد و گفت: ملا این دیگ كوچك برای من نیست؟ ملا لبخندی زد و گفت: مبارك باشد. همسایه كه منظور ملا را نمیفهمید، گفت: چی مبارك باشه؟ ملا گفت: دیگ شما كه دیشب خانهی من بود به سلامتی دیگچهای زاییده و این تبریك دارد.
همان طور كه میزاید، همان طور هم سرزا میرود
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com