- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای آموزنده از سرکش بودن برای کودکان
قصه شب “قطاری که نمی خواست روی ریل حرکت کند”: روزی از روزها، قطاری بود که می خواست از ریل بیرون بیاید. او می گفت: «چرا من باید تمام عمرم بر روی ریل حرکت کنم.»
ریل به او جواب داد: «اینجا برای تو خیلی بهتر است. من به خاطر تو کشیده شده ام و توهم جوری ساخته شده ای که باید روی من حرکت کنی. اگر هر چیزی سر جای خودش باشد، دنیا به خوبی و خوشی می گذرد.»
اما گوش قطار به این حرف ها بدهکار نبود و گفت: «من نمی خواهم اینجا بمانم.» این را گفت و از روی ریل بیرون پرید، وارد جاده شد و راه افتاد.
ماشین هایی که در جاده حرکت می کردند، فریاد زدند: «برو بیرون، برو بیرون این جاده برای ما ساخته شده است. برو بیرون.»
قطار گفت: «بیرون نمی روم. جاده این همه جا دارد.» و بعد در جاده پیش رفت. گاهی در نزدیکی خانه های مردم برای گرفتن بارهایشان توقف می کرد، گاهی برای تحویل گرفتن نامه های پستخانه نگه می داشت و گاهی هم برای خریدن شیر به طویله ها سر می زد. خلاصه هرکس از این وضع به دلیلی راضی بود. چون این طوری خیلی آسان تر از این بود که بخواهند هر چیزی را تا ایستگاه قطار حمل کنند. اما با این وضع آنقدر قطار کند پیش می رفت که انگار سفرش هیچ وقت تمام نخواهد شد.
لجبازی
مردم منتظر بارهایشان بودند. نامه ها آن قدر ماندند و خاک خوردند که دیگر خواندن آنها کار سخت و مشکلی بود. شیرها ترش و فاسد و غیرقابل استفاده شد. تا اینکه مردم تصمیم گرفتند که دیگر برای فرستادن چیزهای مختلف به جای قطار از ماشین ها استفاده کنند. ماشین ها به قطار گفتند:
حالا چه می گویی؟ هیچ کس دیگر از تو استفاده نمی کند. تو باید همان طور که ما گفته بودیم، روی ریل خودت می ماندى. جاده جای تو نیست.
اما قطار قبول نکرد. او روزی اسبی را دید که در میان مزرعه ها چهارنعل میدوید. قطار با خودش گفت: «چرا باید در جاده بمانم؟ در مزرعه بودن جالب تر به نظر می آید.»
پس از جاده بیرون آمد و در مزرعه به راه افتاد.
اسب به او گفت: «تو نباید اینجا بیایی. این مزرعه من است. برو بیرون، برو بیرون.»
اما قطار جواب داد: «بیرون نمی روم. مزرعه این همه جا دارد.» و بعد تلق و تلوق، تلق و تلوق سرتاسر مزرعه را طی کرد تا به یک جویبار رسید. قطار جویبار را دید و از اسب پرسید: «چگونه از این جویبار بگذرم؟»
اسب به او گفت: «بپر. درست مثل من!»
قصه شب “قطاری که نمی خواست روی ریل حرکت کند”: روزی از روزها، قطاری بود که می خواست از ریل بیرون بیاید. او می گفت: «چرا من باید تمام عمرم بر روی ریل حرکت کنم.»
ریل به او جواب داد: «اینجا برای تو خیلی بهتر است. من به خاطر تو کشیده شده ام و توهم جوری ساخته شده ای که باید روی من حرکت کنی. اگر هر چیزی سر جای خودش باشد، دنیا به خوبی و خوشی می گذرد.»
اما گوش قطار به این حرف ها بدهکار نبود و گفت: «من نمی خواهم اینجا بمانم.» این را گفت و از روی ریل بیرون پرید، وارد جاده شد و راه افتاد.
ماشین هایی که در جاده حرکت می کردند، فریاد زدند: «برو بیرون، برو بیرون این جاده برای ما ساخته شده است. برو بیرون.»
قطار گفت: «بیرون نمی روم. جاده این همه جا دارد.» و بعد در جاده پیش رفت. گاهی در نزدیکی خانه های مردم برای گرفتن بارهایشان توقف می کرد، گاهی برای تحویل گرفتن نامه های پستخانه نگه می داشت و گاهی هم برای خریدن شیر به طویله ها سر می زد. خلاصه هرکس از این وضع به دلیلی راضی بود. چون این طوری خیلی آسان تر از این بود که بخواهند هر چیزی را تا ایستگاه قطار حمل کنند. اما با این وضع آنقدر قطار کند پیش می رفت که انگار سفرش هیچ وقت تمام نخواهد شد.
لجبازی
مردم منتظر بارهایشان بودند. نامه ها آن قدر ماندند و خاک خوردند که دیگر خواندن آنها کار سخت و مشکلی بود. شیرها ترش و فاسد و غیرقابل استفاده شد. تا اینکه مردم تصمیم گرفتند که دیگر برای فرستادن چیزهای مختلف به جای قطار از ماشین ها استفاده کنند. ماشین ها به قطار گفتند:
حالا چه می گویی؟ هیچ کس دیگر از تو استفاده نمی کند. تو باید همان طور که ما گفته بودیم، روی ریل خودت می ماندى. جاده جای تو نیست.
اما قطار قبول نکرد. او روزی اسبی را دید که در میان مزرعه ها چهارنعل میدوید. قطار با خودش گفت: «چرا باید در جاده بمانم؟ در مزرعه بودن جالب تر به نظر می آید.»
پس از جاده بیرون آمد و در مزرعه به راه افتاد.
اسب به او گفت: «تو نباید اینجا بیایی. این مزرعه من است. برو بیرون، برو بیرون.»
اما قطار جواب داد: «بیرون نمی روم. مزرعه این همه جا دارد.» و بعد تلق و تلوق، تلق و تلوق سرتاسر مزرعه را طی کرد تا به یک جویبار رسید. قطار جویبار را دید و از اسب پرسید: «چگونه از این جویبار بگذرم؟»
اسب به او گفت: «بپر. درست مثل من!»
قصه قطاری که نمی خواست روی ریل حرکت کند
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com