مشاعره با کلمه‌ی من

~XFateMeHX~ · 16/2/22

من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم

~XFateMeHX~ · 16/2/22

من تهی دست به بازار محبت نروم سر و جان است که سرمایه ی سودای من است

~XFateMeHX~ · 16/2/22

من شمع جانگدازم، تو صبح جانفزایی سوزم گرت نبینم، میرم چو رخ نمایی

~XFateMeHX~ · 16/2/22

منم و دلی که دانم به دو دست دارم او را اگرش نگاه داری به تو می سپارم او را

~XFateMeHX~ · 16/2/22

من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام

moh@mad · 16/2/22

~XFateMeHX~ گفت:
من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام

من سرخوش می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش سرخوشی بیدار نخواهم شد

امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه
تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد

~ĤaŊaŊeĤ~ · 16/2/22

من کیم تا یار بی پروا به فریادم رسد؟
آه صبح و گریه شبها به فریادم رسد

moh@mad · 22/2/22

حنانه سادات هاشمی گفت:
من کیم تا یار بی پروا به فریادم رسد؟
آه صبح و گریه شبها به فریادم رسد

من نگویم که درین شهر ستمکاری هست
همه دانند که ما را به تو بازاری هست

حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی
دوست داند که مرا قوت گفتاری هست

~ĤaŊaŊeĤ~ · 22/2/22

من از بیگانگان هر گز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد :aiwan_light_cray2:

moh@mad · 22/2/22

حنانه سادات هاشمی گفت:
من از بیگانگان هر گز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

مایه ی درد است بیداری مرد
آه ازین بیداری پر داغ و درد
خفتگان را گرسبکباری خوش است
شبروان رارنج بیداری خوش است

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی