خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

محدثه کمالی *

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/12/21
ارسال ها
32
امتیاز واکنش
312
امتیاز
98
سن
23
زمان حضور
10 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
راه تنفسی‌ام بسته شده بود. نگاهی با اخم به دستش انداختم که دستش شل شد و ناخودآگاه ناله کردم.
- درد میکنه بابا.
با صورتی مبهوت عقب رفت و مات صورتم گفت:
- والا که هنوز دستش نزدم.
سعی کردم نیم خیز شوم و در همین حین لـ*ـب زدم:
- خوب میشه خودش. فعلا باید برم.
اِلیاس آرام عقب و دستی به موهایش با کلافگی کشید.
- کجا میخوای بری؟ شاید در رفته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ققنوس در بند | محدثه کمالی * کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Z.a.H.r.A☆، ^~SARA~^ و 6 نفر دیگر

محدثه کمالی *

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/12/21
ارسال ها
32
امتیاز واکنش
312
امتیاز
98
سن
23
زمان حضور
10 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستی به مچ پایم کشیدم و آرام تشکر کردم.
- خواهش میکنم.
از جا بلند شدم و با قدم های کوتاه و محتاطانه به سمت در اتاق قدم برداشتم. از اتاقش که خارج شدم به طرف مطبخ خانه رفته و مشغول کار هایم شدم. آنقدر خودم را مشغول کار کرده بودم که حرف های زن‌عمو و پسرش از ذهنم خارج شود اما تلاش هایم بیهوده بود.
نیمه های شب بود که بی سر و صدا به سمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ققنوس در بند | محدثه کمالی * کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Z.a.H.r.A☆، ^~SARA~^ و 6 نفر دیگر

محدثه کمالی *

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/12/21
ارسال ها
32
امتیاز واکنش
312
امتیاز
98
سن
23
زمان حضور
10 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
کاش زود تر از خواب بیدار میشدم و جلوی حرف های وامانده شان را میگرفتم. خواهر عزیزم زیر بار آن شب لعنتی سر خم نکرد و هر چند که طول کشید اما باز هم از جایش بلند شد و نگذاشت ضعف رویش اثر کند اما وقتی نیش و کنایه های خدمتگزاران عمارت را شنید، در هم شکست و خرد شدنش اصلا تماشایی نبود.
تمام این ها یادگار گذشتگان ما بود! اگر نیاکان ما همه چیز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ققنوس در بند | محدثه کمالی * کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Z.a.H.r.A☆، ^~SARA~^ و 6 نفر دیگر

محدثه کمالی *

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/12/21
ارسال ها
32
امتیاز واکنش
312
امتیاز
98
سن
23
زمان حضور
10 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
- میدونی چی میگفت؟ میدونی چه تهمت‌هایی به من و خواهرم زد؟ خواهری که چنان موهاش رو توی چارقد حبس میکنه که شب‌ها موهاش به هم میچسبن، ساده راه می‌رفت که محکوم به غمزه اومدن نشه! میدونی درباره ننه و آقاجونم چی می‌گفت؟
دست روی قلبم گذاشته و آرام رویش کوبیدم.
- قلبم داره میترکه! از تهمت‌هاشون، از غم خواهرم، از یاوه‌هایی که پشت سر خودم میگن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ققنوس در بند | محدثه کمالی * کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Z.a.H.r.A☆، ^~SARA~^ و 6 نفر دیگر

محدثه کمالی *

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/12/21
ارسال ها
32
امتیاز واکنش
312
امتیاز
98
سن
23
زمان حضور
10 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی سرسری به اتاق سرد و خشک خودمان انداختم و با دم عمیقی اتاق را ترک کردم. با دیدن سوگند که مشغول گذاشتن ماست و دوغ در سینی بود به سمتش رفته و گفتم:
- میخوای من ببرم؟
سرش را منفی تکان داد و همان‌طور که دامنش را جمع میکرد تا سینی را محکم‌تر بگیرد، زمزمه کرد:
- نه خودم میبرم. عمو کارم داره.
متعجب لیوان‌های مسی را درون سینی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ققنوس در بند | محدثه کمالی * کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Z.a.H.r.A☆، ^~SARA~^ و 5 نفر دیگر

محدثه کمالی *

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/12/21
ارسال ها
32
امتیاز واکنش
312
امتیاز
98
سن
23
زمان حضور
10 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
- معذرت میخوام.
موهایش را چنگ زد و آن ها را به عقب فرستاد.
- ایرادی نداره، راستی برای سوالی که پرسیدی به نظرم صبر کن سوگند بهت توضیح بده. چیز بدی نیست نگران نباش.
سپس چشمکی زد و با چشمانش به سمت مطبخ اشاره کرد. لـ*ـب گزیده و سرم را تکان دادم.
- برو دیگه تا یکی دیگه نیومده!
- باشه من رفتم، ممنون.
روی برگردانده و خواستم بروم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ققنوس در بند | محدثه کمالی * کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 5 نفر دیگر

محدثه کمالی *

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/12/21
ارسال ها
32
امتیاز واکنش
312
امتیاز
98
سن
23
زمان حضور
10 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
عطر تنش را هنوز احساس میکردم. رد انگشت‌هایی که روی آستینم کشیده بود به شدت میسوخت.
یک هفته از رفتن ما می‌گذشت! یک هفته بود، در خانه خودمان بوده و از صفا و صمیمیتی که مدت‌ها فراموش کرده بودم، بهره می‌بردم. دلم برای اینجا تنگ شده و هر روز با جانا به سمت بیشه‌زار حرکت میکردم و با جریان رودخانه مسابقه می‌گذاشتم. هر چه بیشتر و تندتر در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ققنوس در بند | محدثه کمالی * کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 4 نفر دیگر

محدثه کمالی *

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/12/21
ارسال ها
32
امتیاز واکنش
312
امتیاز
98
سن
23
زمان حضور
10 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمانم در کاسه چرخید و به این فاصله سن‌شان فکر کردم.
- چه خبره؟ چرا انقدر سن بالا؟
حلقه اشک هر لحظه در چشمانش درشت و درشت‌تر میشد. لـ*ـب برچید و گفت:
- من نمیخوام سروناز. عمو فقط به ثروت هنگفتش نگاه کرده و فکر می‌کنم منم که دست‌خورده بهتر از این گیرم نمیاد.
پوفی از سر ناچاری کشیده و در حالی که از روی میز پایین میپریدم، گفتم:
- راستش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ققنوس در بند | محدثه کمالی * کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 4 نفر دیگر

محدثه کمالی *

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/12/21
ارسال ها
32
امتیاز واکنش
312
امتیاز
98
سن
23
زمان حضور
10 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
مجلس به معنای واقعی چند لحظه‌ای در سکوتی محض فرو رفت. این مرد هر چند خوشتیپ و زیباروی بود اما باز هم قبلا زن و بچه داشته است. دست‌هایم می‌لرزید. به خونسردی سوگند چشم دوختم، به طرفش رفته روبه‌رویش نشستم. نگاهم نکرد، پس او هم راضی به این وصلت نبود.
- به نظرت نباید مخالفت کنی؟
چشم‌هایش دودو میزد و زیر آن نگاه معصومش غصه بیداد می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ققنوس در بند | محدثه کمالی * کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا