مشاعره با حرف م

moh@mad · 15/2/22

~XFateMeHX~ گفت:
ماجرایِ دل به اظهارِ دگر محتاج نیست

گوش اگر باشد، نفس هم نالهی آهستهایست

بیدل دهلوی

ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم

ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
مولانا

~XFateMeHX~ · 18/2/22

ما ز بالاییم و بالا می‌رویم
ما ز دریاییم و دریا می‌رویم

~XFateMeHX~ · 18/2/22

من باشم و وی باشد و می باشد و نی
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی

~XFateMeHX~ · 18/2/22

من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

~XFateMeHX~ · 18/2/22

مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند

~XFateMeHX~ · 18/2/22

ماهی که قدش به سرو می‌ماند راست
آیینه به دست و روی خود می‌آراست

~XFateMeHX~ · 18/2/22

مبتـــلایی به غم محنت و انـــدوه فـــراق

ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست

~XFateMeHX~ · 18/2/22

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم

~XFateMeHX~ · 18/2/22

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید

~XFateMeHX~ · 18/2/22

من در این جای همین صورت بیجانم و بس

دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی