مشاعره با حرف م

rana_5687 · 14/11/23

moh@mad گفت:
ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم
دست بردم به تمنا و نیامد به کفم

کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج
جذبهٔ دیدن تو می‌کشد از هر طرفم

مُردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز

مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز

رهی معیری

rana_5687 · 14/11/23

rana_5687 گفت:
مُردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز

مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز

رهی معیری

مرغ در دامم مرا پروانه ی پرواز نیست
در گلویم نغمه هست و رخصت آواز نیست

مهدی سهیلی

-FãTéMęH- · 14/11/23

ملامت گوی عاشق را
چه گوید مردم دانا؟
که حال غرقه در دریا،
نداند خفته بر ساحل!
سعدی

moh@mad · 16/11/23

-FãTéMęH- گفت:
ملامت گوی عاشق را
چه گوید مردم دانا؟
که حال غرقه در دریا،
نداند خفته بر ساحل!
سعدی

می‌نوازد ساز گیسویت خبر داری گلم
زخم بر جان میکشی هر دم خبر داری گلم
من شدم مبهوت نجوای قشنگ موی تو
می‌کشد آخر مرا عشقت خبر داری گلم

-FãTéMęH- · 16/11/23

مرگ را بر خلق عزم جازمست

جمله را در خاک خفتن لازمست

عطار

rana_5687 · 16/11/23

مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب

عود را درسوز و بربط را بکوب

-FãTéMęH- · 17/11/23

می برم منزل به منزل چوب دار خویش را تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را

حسین اسرافیلی

moh@mad · 17/11/23

-FãTéMęH- گفت:
می برم منزل به منزل چوب دار خویش را تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را

حسین اسرافیلی

مرحمی گر بردلم باشی طبیبت میشوم
چون بخواهی یانخواهی دل فریبت میشوم

درگلستان وجودت می نشینم روزوشب
همچو پروانه اسیرعطرسیبت میشوم

-FãTéMęH- · 17/11/23

من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست
شب از ستاره‌ها تنهاتر است…

“شاملو”

ElnaZ☆ · 22/11/23

مگس پنداشت کان قصاب دمساز
برای او درِ دکان کند باز

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی