- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه درباره فریب دادن
قصه شب “داروی شادمانی”: روزی، روزگاری، پادشاه نادانی بود که فکر می کرد خیلی بیمار است. پادشاه مرتب می گفت حالش بد است و چیزی به پایان زندگی اش نمانده است، اما حقیقت این بود که پادشاه از بیماری بیکاری رنج می برد.
او از بیکاری زیاد مریض شده بود، اما خودش چنین چیزی را قبول نداشت و فقط آه و ناله می کرد و با اینکه روی بدنش نه جای چاقو بود و نه حتی کبودی یا بریدگی، ولی مرتب از درد چاقوهایی که به همه جای بدنش فرو می رفتند شکایت داشت. پزشکان و جراحان از همه جا برای معالجه پادشاه می آمدند و توی گلویش را نگاه می کردند، به سـ*ـینه اش ضربه می زدند و نبضش را می گرفتند، اما هیچ عیب و ایرادی پیدا نمی کردند.
قصه “داروی شادمانی”
پادشاه فریاد زد:”این پزشکان و جراحان هیچ چیز نمی فهمند. آیا در تمام این سرزمین پزشک درست و حسابی پیدا نمی شود؟” باز هم پزشکان دیگری، یکی یکی برای معاینه او آمدند. آنها هم نبض پادشاه را می گرفتند، بر سـ*ـینه اش ضربه می زدند، توی گلویش را نگاه می کردند و گوشی هایشان را می گذاشتند و برمی داشتند و بعد هم آه می کشیدند چون هیچ ایرادی در سر تا پای پادشاه پیدا نمی کردند.
پادشاه دوباره خشمگین می شد و فریاد می زد:”اگر یک نفر دیگر هم مرا معاینه کند و بگوید هیچ بیماری ندارم، دستور می دهم گوش و دماغش را ببرند.” سرانجام پیرزنی به دیدن پادشاه آمد. وزیر از بیماری پادشاه خسته شده بود، پیرزن را به بالین او برد. پیرزن به چهره ی پادشاه نگاه کرد و سرانجام گفت:”پادشاه به یک بیماری عجیب مبتلا شده است. این بیماری آنقدر عجیب است و چنان کم دیده می شود که هنوز اسم ندارد.”
پادشاه از خوشحالی فریاد زد:”دیدید درست گفتم. من به همه ی آن پزشکان نادان گفتم که بیمارم، اما باور نکردند.”
پیرزن گفت:”خیلی هم بیمارید.” پادشاه تکیه داد، چشم هایش را از شدت ناراحتی بست و پرسید:”حالا علاج بیماری من چیست؟”
پیرزن گفت:”ای پادشاه، شما باید یک شب، پیراهن یک مرد شاد را به تن کنید و بخوابید. اگر این کار را بکنید خیلی زود معالجه می شوید.”
پادشاه فرمانده ی سربازانش را خواست و گفت:”زود راه بیفتید و پیراهن یک مرد شاد را برای من پیدا کنید و بیاورید. وای به حالتان اگر آنچه را خوسته ام پیدا نکنید.”
منبع:سرسره
قصه شب “داروی شادمانی”: روزی، روزگاری، پادشاه نادانی بود که فکر می کرد خیلی بیمار است. پادشاه مرتب می گفت حالش بد است و چیزی به پایان زندگی اش نمانده است، اما حقیقت این بود که پادشاه از بیماری بیکاری رنج می برد.
او از بیکاری زیاد مریض شده بود، اما خودش چنین چیزی را قبول نداشت و فقط آه و ناله می کرد و با اینکه روی بدنش نه جای چاقو بود و نه حتی کبودی یا بریدگی، ولی مرتب از درد چاقوهایی که به همه جای بدنش فرو می رفتند شکایت داشت. پزشکان و جراحان از همه جا برای معالجه پادشاه می آمدند و توی گلویش را نگاه می کردند، به سـ*ـینه اش ضربه می زدند و نبضش را می گرفتند، اما هیچ عیب و ایرادی پیدا نمی کردند.
قصه “داروی شادمانی”
پادشاه فریاد زد:”این پزشکان و جراحان هیچ چیز نمی فهمند. آیا در تمام این سرزمین پزشک درست و حسابی پیدا نمی شود؟” باز هم پزشکان دیگری، یکی یکی برای معاینه او آمدند. آنها هم نبض پادشاه را می گرفتند، بر سـ*ـینه اش ضربه می زدند، توی گلویش را نگاه می کردند و گوشی هایشان را می گذاشتند و برمی داشتند و بعد هم آه می کشیدند چون هیچ ایرادی در سر تا پای پادشاه پیدا نمی کردند.
پادشاه دوباره خشمگین می شد و فریاد می زد:”اگر یک نفر دیگر هم مرا معاینه کند و بگوید هیچ بیماری ندارم، دستور می دهم گوش و دماغش را ببرند.” سرانجام پیرزنی به دیدن پادشاه آمد. وزیر از بیماری پادشاه خسته شده بود، پیرزن را به بالین او برد. پیرزن به چهره ی پادشاه نگاه کرد و سرانجام گفت:”پادشاه به یک بیماری عجیب مبتلا شده است. این بیماری آنقدر عجیب است و چنان کم دیده می شود که هنوز اسم ندارد.”
پادشاه از خوشحالی فریاد زد:”دیدید درست گفتم. من به همه ی آن پزشکان نادان گفتم که بیمارم، اما باور نکردند.”
پیرزن گفت:”خیلی هم بیمارید.” پادشاه تکیه داد، چشم هایش را از شدت ناراحتی بست و پرسید:”حالا علاج بیماری من چیست؟”
پیرزن گفت:”ای پادشاه، شما باید یک شب، پیراهن یک مرد شاد را به تن کنید و بخوابید. اگر این کار را بکنید خیلی زود معالجه می شوید.”
پادشاه فرمانده ی سربازانش را خواست و گفت:”زود راه بیفتید و پیراهن یک مرد شاد را برای من پیدا کنید و بیاورید. وای به حالتان اگر آنچه را خوسته ام پیدا نکنید.”
منبع:سرسره
قصه داروی شادمانی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com