مشاعره

آیسان · 3/9/20

تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم

moh@mad · 3/9/20

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
چون میرود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

آیسان · 3/9/20

ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست

~ZaHrA~ · 3/9/20

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام

Di.ar.an · 3/9/20

می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی

~ZaHrA~ · 3/9/20

یاد تو کنم میان یادم باشی
لـ*ـب بگشایم در این گشادم باشی

گر شاد شوم ضمیر شادم باشی
حیله طلبم تو اوستادم باشی

Di.ar.an · 3/9/20

یک شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم

~ZaHrA~ · 3/9/20

مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود

Di.ar.an · 3/9/20

دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

آیسان · 3/9/20

مادر هستی ام به امید دعای توست
فردا کلید باغ بهشتم رضای توست

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی