خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Ayriin

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/21
ارسال ها
5
امتیاز واکنش
1,394
امتیاز
198
محل سکونت
درگاه جهنم♡
زمان حضور
6 روز 12 ساعت 30 دقیقه
سلام وقتتون بخیر
نام رمان: شیطان بی پروا
ژانر: ترسناک
نویسنده: Ayriin
خلاصه:
در کورسوی آسمان، شیطان کمین کرده بود و نظاره گر این دختر ترسیده بود!
او مرا به بند اسارت خویش در اورد و حال من هم، یکی از آنان هستم!
همانقدر شوم و بیمناک!
ناظر پیشنهادی: فاطمه بیابانی
دلیل انتخاب این ناظر: به دلیل اینکه آشنا هستیم و در نظرم ناظر خوبی هستن


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo* و یک کاربر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
با سلام
نام رمان: چهره آبی عشق
ژانر: عاشقانه
خلاصه: سالهاست که لیلی احساسات خود را درون وجودش گم کرده است. اما ملاقات او با همایون رشته ایست که او را دوباره به کلاف سردرگم احساساتش میرساند. حالا بیش از هر زمان دیگر نیازمند دستانی است که به آرامی گره از این کلاف باز کنند، دستانیاز جنس عشق.
سلام وقت بخیر
ناظر شما : The unborn
منتظر گفتوگو از سوی ناظر باشید من رو هم اد کنید


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Whisper، Z.A.H.Ř.Ą༻، LIDA_M و 3 نفر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
سلام وقتتون بخیر
نام رمان: شیطان بی پروا
ژانر: ترسناک
نویسنده: Ayriin
خلاصه:
در کورسوی آسمان، شیطان کمین کرده بود و نظاره گر این دختر ترسیده بود!
او مرا به بند اسارت خویش در اورد و حال من هم، یکی از آنان هستم!
همانقدر شوم و بیمناک!
ناظر پیشنهادی: فاطمه بیابانی
دلیل انتخاب این ناظر: به دلیل اینکه آشنا هستیم و در نظرم ناظر خوبی هستن
سلام وقت بخیر
با ناظر پیشنهادی شما موافقت میشود
ناظر شما : فاطمه بیابانی
منتظر گفتوگو از سوی ناظر باشید
Ryhwn رو هم اد کنید


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Whisper، Z.A.H.Ř.Ą༻، LIDA_M و 2 نفر دیگر

«Ŋâfâŝ»

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/21
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
20
امتیاز
73
سن
21
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
12 ساعت 19 دقیقه
فاطمه بیابانی
ناظر درخواستی
اسم رمان:جنون عشق
ژانر:عاشقانه،اجتماعی،تراژدی
نویسنده:نفس فکری
خلاصه رمان : داستان درمورده دختریه که خانوادش میخوان اونو به زور وادار به انجام کاری کنن که نمیخواد ولی اون دختر که مغرور بوده و زیربار حرفه زور نمیرفته ، از خونه فرار میکنه و اونجاست که ...


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، Z.A.H.Ř.Ą༻، فاطمه بیابانی و 3 نفر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
فاطمه بیابانی
ناظر درخواستی
اسم رمان:جنون عشق
ژانر:عاشقانه،اجتماعی،تراژدی
نویسنده:نفس فکری
خلاصه رمان : داستان درمورده دختریه که خانوادش میخوان اونو به زور وادار به انجام کاری کنن که نمیخواد ولی اون دختر که مغرور بوده و زیربار حرفه زور نمیرفته ، از خونه فرار میکنه و اونجاست که ...
سلام وقت بخیر
ناظر شما : دونه انار
منتظر گفتوگو از سوی ناظر باشید Ryhwn روهم اد کنید


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، Z.A.H.Ř.Ą༻، Ryhwn و 5 نفر دیگر

Adelante

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/2/21
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
6
امتیاز
73
سن
19
زمان حضور
2 ساعت 2 دقیقه
نام رمان عشق خون آشام
نویسنده : Adelante

ژانر :تخیلی ، عاشقانه

خلاصه : داستان از جایی شروع میشه که ساره به همراه دوست هاش به جنگل تاریک می‌ره اما در اونجا طی اتفاقاتی با خون آشام بی رحمی برخورد می‌کنه و از طریق اون با دنیای خون آشام های سیاه آشنا میشه

#پارت1

_وااای بچه ها همین جا خوبه دیگه دارم از خسته گی میمیرم

امیر-اره همینجا خوبه

سامان درحالی که به درخت ها نگاه میکرد و دور خودش تاب میخورد گفت :ولی عجب جای خفنیه

مهسا که با ترس به اطرافش نگاه می کرد گفت :به خدا اگر تو این جنگل بلایی سرم بیاد چاهارتاتونو خفه می کنم

_اگر زنده بمونی

یهو همه زدن زیر خنده

مهسا-کوفت بی شعور ها من دارم سکته می کنم

حسام به سمت مهسا رفت و بقلش کرد

حسام-ابجی منو اذیت کنید هر سه تاتونو نفله میکنم گفته باشم درضمن مهسا خانوم به نظرت وقتی من اینجام میذارم بلایی سرت بیاد

_عه بسه حالم بهم خورد با این ابراز علاقه هاتون بیاید سریع تر چادر ها رو باز کنیم

هر کسی به سمت چادر خودش رفت تا بازش کنه با اینکه من مخالف چادر زدن بودم ولی چون مهسا می ترسید مجبور شدیم چادر بیاریم دفع بعد باید تنها بیام ولی خب با بچه ها بیشتر حال میده یه پنج سالی هست که باهم دوستیم امیر و سامان پسرخاله ان و حسام و مهسا هم خواهر برادرن

بعد از باز کردن چادر ها و گذاشتن گلیم های پلاستیکی برای نشستن همه خوراکی هارو در آوردیم و گذاشتیم توی چادر مهسا

به سمت ماشین رفتم که ذغال هارو بیارم

_امیر پس ذغال هایی که خریدی کو

امیر-همونجا توی صندوق ماشین

_هیچی نیست

امیر بلند شد و یه بار دیگه صندوق چک کرد

امیر-به خشکی شانس حتما جاشون گذاشتم

_پووف حالا اشکال نداره منو مهسا میریم چوب خشک جمع کنیم شماهم بقیه وسایلو از ماشین بیارید

امیر- باشه

مهسا به سمتم اومد و یه سبد بزرگ باخودش آورد

_این واسه چیه

مهسا -خب چوب هارو میذاریم تو این دیگه

_از دست تو خب توی دست می گرفتی دیگه

مهسا-نهه من تازه ناخون کاشتم خراب میشن

در حالی که می خندیدم به مهسا گفتم:خیلی خب بیا بریم

با مهسا به سمت جنگل رفتیم تقریبا یه پنج کیلومتر از جایی که بودیم دور شدیم ولی حتی یدونه چوب خشک هم نبود و شاخه ی درخت ها هم به قدری محکم بود که حتی یه تیغه هم ازش کنده نمی شد خیلی عجیب بود راستش خودمم یکمی داشتم می ترسیدم

مهسا-ساره من دارم می ترسم

به سمتش رفتم و دستشو گرفتم

_خیلی خب بیا برگردیم نهایتا مجبور می شیم از پیک‌نیک گازی استفاده کنیم

مهسا-ارهه بیا زود برگردیم

داشتیم بر می‌گشتیم که یه صدایی از درخت های پشت سرمون اومد مهسا درحالی که داشت از ترس می لرزید گفت نکنه حیوونی چیزی باشه من می ترسم ساره

_اروم باش نترس وقتی گفتم شماره سه با تموم توانت بدو

مهسا-ب ب باشه

_یک ، دو، سه حالا بدو.

هنوز قدم دوم برنداشته بودم که محکم به یه چیز سفت برخورد کردم آروم سرمو بلند کردم که دو تا چشم سبز تیره و درشت دیدم یه پسر فوق العاده خوشگل و هیکلی آب دهنمو قورت دادم و گفتم :ت تو کی هستی ؟ دستمو گرفت و پرتم کرد توی بـ*ـغلش

سرشو آورد جلو و گردنمو بو کرد بینی اش رو به گردنم زد و گفت :خون

و بعد زبونشو به گردنم زد

محکم پامو کوبیدم توی زانوش ولی تکون نخورد یکم اونور تر یه پسر دیگه مهسا رو گرفته بود و کوبیده بودش به درخت

_ولم کن عوضی بزار برم

پسره-بزارم بری ؛ من تازه پیدات کردم ....


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: Whisper، Z.A.H.Ř.Ą༻، ~ROYA~ و 3 نفر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
نام رمان عشق خون آشام
نویسنده : Adelante

ژانر :تخیلی ، عاشقانه

خلاصه : داستان از جایی شروع میشه که ساره به همراه دوست هاش به جنگل تاریک می‌ره اما در اونجا طی اتفاقاتی با خون آشام بی رحمی برخورد می‌کنه و از طریق اون با دنیای خون آشام های سیاه آشنا میشه

#پارت1

_وااای بچه ها همین جا خوبه دیگه دارم از خسته گی میمیرم

امیر-اره همینجا خوبه

سامان درحالی که به درخت ها نگاه میکرد و دور خودش تاب میخورد گفت :ولی عجب جای خفنیه

مهسا که با ترس به اطرافش نگاه می کرد گفت :به خدا اگر تو این جنگل بلایی سرم بیاد چاهارتاتونو خفه می کنم

_اگر زنده بمونی

یهو همه زدن زیر خنده

مهسا-کوفت بی شعور ها من دارم سکته می کنم

حسام به سمت مهسا رفت و بقلش کرد

حسام-ابجی منو اذیت کنید هر سه تاتونو نفله میکنم گفته باشم درضمن مهسا خانوم به نظرت وقتی من اینجام میذارم بلایی سرت بیاد

_عه بسه حالم بهم خورد با این ابراز علاقه هاتون بیاید سریع تر چادر ها رو باز کنیم

هر کسی به سمت چادر خودش رفت تا بازش کنه با اینکه من مخالف چادر زدن بودم ولی چون مهسا می ترسید مجبور شدیم چادر بیاریم دفع بعد باید تنها بیام ولی خب با بچه ها بیشتر حال میده یه پنج سالی هست که باهم دوستیم امیر و سامان پسرخاله ان و حسام و مهسا هم خواهر برادرن

بعد از باز کردن چادر ها و گذاشتن گلیم های پلاستیکی برای نشستن همه خوراکی هارو در آوردیم و گذاشتیم توی چادر مهسا

به سمت ماشین رفتم که ذغال هارو بیارم

_امیر پس ذغال هایی که خریدی کو

امیر-همونجا توی صندوق ماشین

_هیچی نیست

امیر بلند شد و یه بار دیگه صندوق چک کرد

امیر-به خشکی شانس حتما جاشون گذاشتم

_پووف حالا اشکال نداره منو مهسا میریم چوب خشک جمع کنیم شماهم بقیه وسایلو از ماشین بیارید

امیر- باشه

مهسا به سمتم اومد و یه سبد بزرگ باخودش آورد

_این واسه چیه

مهسا -خب چوب هارو میذاریم تو این دیگه

_از دست تو خب توی دست می گرفتی دیگه

مهسا-نهه من تازه ناخون کاشتم خراب میشن

در حالی که می خندیدم به مهسا گفتم:خیلی خب بیا بریم

با مهسا به سمت جنگل رفتیم تقریبا یه پنج کیلومتر از جایی که بودیم دور شدیم ولی حتی یدونه چوب خشک هم نبود و شاخه ی درخت ها هم به قدری محکم بود که حتی یه تیغه هم ازش کنده نمی شد خیلی عجیب بود راستش خودمم یکمی داشتم می ترسیدم

مهسا-ساره من دارم می ترسم

به سمتش رفتم و دستشو گرفتم

_خیلی خب بیا برگردیم نهایتا مجبور می شیم از پیک‌نیک گازی استفاده کنیم

مهسا-ارهه بیا زود برگردیم

داشتیم بر می‌گشتیم که یه صدایی از درخت های پشت سرمون اومد مهسا درحالی که داشت از ترس می لرزید گفت نکنه حیوونی چیزی باشه من می ترسم ساره

_اروم باش نترس وقتی گفتم شماره سه با تموم توانت بدو

مهسا-ب ب باشه

_یک ، دو، سه حالا بدو.

هنوز قدم دوم برنداشته بودم که محکم به یه چیز سفت برخورد کردم آروم سرمو بلند کردم که دو تا چشم سبز تیره و درشت دیدم یه پسر فوق العاده خوشگل و هیکلی آب دهنمو قورت دادم و گفتم :ت تو کی هستی ؟ دستمو گرفت و پرتم کرد توی بـ*ـغلش

سرشو آورد جلو و گردنمو بو کرد بینی اش رو به گردنم زد و گفت :خون

و بعد زبونشو به گردنم زد

محکم پامو کوبیدم توی زانوش ولی تکون نخورد یکم اونور تر یه پسر دیگه مهسا رو گرفته بود و کوبیده بودش به درخت

_ولم کن عوضی بزار برم

پسره-بزارم بری ؛ من تازه پیدات کردم ....
سلام وقت بخیر
ناظر شما LIDA_M
منتظر گفتوگو از سوی ناظر باشید
Ryhwn رو هم اد کنید


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Whisper، LIDA_M، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 3 نفر دیگر

The Sunflower

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/2/21
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
193
امتیاز
98
محل سکونت
تبریز، شهر برف
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 13 دقیقه
نام رمان: مهتاب خونین

ژانر:
هیجانی، اکشن، درام، عاشقانه
خلاصه:
دختری از جنس اشتباه؛ گمگشته در میان تاریکی...
نور مهتاب سرخ، آیه ی نجات است یا فراخوان جهنمی در کمین؟

مقدمه:
دختر شماره ی 148، همه ی هویت دخترک قصه ی من است، دخترکی که جرمش قلبیست که هنوز در سـ*ـینه دارد، سازمانی که با همه ی سنگدلی، هویت، خانواده و جوانی اش را تسخیر کرده، اینبار حکم گرفتن زندگی اش را هم صادر می‌کند؛ ولی روزنه ی امیدی با پیشنهادی خونین دربرابرش قرار می‌گیرد. انتخاب دخترک اینبار چه سرنوشتی برایش در پی خواهد داشت؟


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، *RoRo*، فاطمه بیابانی و 3 نفر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
نام رمان: مهتاب خونین

ژانر:
هیجانی، اکشن، درام، عاشقانه
خلاصه:
دختری از جنس اشتباه؛ گمگشته در میان تاریکی...
نور مهتاب سرخ، آیه ی نجات است یا فراخوان جهنمی در کمین؟

مقدمه:
دختر شماره ی 148، همه ی هویت دخترک قصه ی من است، دخترکی که جرمش قلبیست که هنوز در سـ*ـینه دارد، سازمانی که با همه ی سنگدلی، هویت، خانواده و جوانی اش را تسخیر کرده، اینبار حکم گرفتن زندگی اش را هم صادر می‌کند؛ ولی روزنه ی امیدی با پیشنهادی خونین دربرابرش قرار می‌گیرد. انتخاب دخترک اینبار چه سرنوشتی برایش در پی خواهد داشت؟
سلام وقت بخیر
ناظر شما : Mahla_Bagheri
منتظر گفتوگو از سوی ناظر باشید من رو هم اد کنید


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، *RoRo*، فاطمه بیابانی و 3 نفر دیگر

*~sarina~*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/11/20
ارسال ها
1,115
امتیاز واکنش
21,507
امتیاز
418
سن
20
محل سکونت
~شهر فراموشی~
زمان حضور
55 روز 20 ساعت 30 دقیقه
نام رمان:الهه شرقی مصر
LIDA_M اگه میشه ناظرم لیدا باشه:spin1b:ممنون میشم
ژانر: عاشقانه، علمی-تخیلی
خلاصه:
داستان درباره دختری به اسم الهه است که پدرش یک مخترع معروفه اما بعد مرگ پدرش همه سود جویا قصد دارن ایده های پدرشو بدزدن در همین حین الهه متوجه یه اختراع عجیب توی اتاق کار پدرش میشه و این دستگاه باعث میشه الهه به زمانی برگرده که طعم عشقی آتشین روبچشه و...


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Ryhwn، *RoRo* و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا