
- عضویت
- 20/6/21
- ارسال ها
- 34
- امتیاز واکنش
- 393
- امتیاز
- 123
- سن
- 18
- زمان حضور
- 1 روز 13 ساعت 17 دقیقه

نویسنده این موضوع
#پارت9
دستم رو کنار صورتش گذاشتم، و با صدای لرزون و بغضی گفتم:
- خاله؟ خاله توروخدا چشمات رو باز کن میشنوی صدای من رو؟ خاله جونم؟
اذین همینجور که تکونش میداد، با گریه گفت:
- باید ببریمش بیمارستان. توروخدا درین زنگ...
دستم رو کنار صورتش گذاشتم، و با صدای لرزون و بغضی گفتم:
- خاله؟ خاله توروخدا چشمات رو باز کن میشنوی صدای من رو؟ خاله جونم؟
اذین همینجور که تکونش میداد، با گریه گفت:
- باید ببریمش بیمارستان. توروخدا درین زنگ...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان مرداب اغواگر | Shaghayegh_G و Niya.Hamzehei کاربران انجمن رمان ۹۸

رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
