- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره عاقل بودن
آنانسی یکی از قصه های معروف مردم سرزمین آفریقاست. آفریقا یکی از قاره های بزرگ روی کره زمین است. کشورهایی مانند تونس، مصر، زامبیا، غنا، کنیا و … در این قاره هستند. مردم این قاره به زبان های مختلف صحبت می کنند و دین های متفاوتی دارند.
قصه شب”یونگ کیونگ پیونگ”: آن طرف رودخانه، توی جنگل، حاکمی بود که سه تا دختر داشت. زیر آسمان کبود، هیچکس اسم این دخترها را نمی دانست. مردم با عقل و فهم، از چهار گوشه دنیا می آمدند تا اسم دخترها را بفهمند، اما توی این کار در می ماندند. جغد دانا هم توی این کار درمانده بود. جغد دانا یک بار رفت به آن طرف رودخانه، پیش دخترها و هی نگاهشان کرد، اما با غصه برگشت. معلوم شد که سر از اسم دخترها درنیاورده است.
عاقل بودن
بز دانشمند هم رفت و کاری از پیش نبرد. وقتی که برگشت، آمد پیش آنانسی و جریان را تعریف کرد. از زور دلخوری فقط توانسته بود بگوید:”مععع.” حاکم هم زده بود زیر خنده و گفته بود:”برو پی کارت، آقای بزی! من که اسم بچه هایم را نمی گذارم مععع!”
بز بیچاره بود بگوید:”بابا، این صدای خودم است.” اما دور و بری های حاکم آنقدر به او خندیده بودند که هیچکس صدایش را نشنیده بود.
آنانسی گفت:”داداش بزی، انگار خودم باید بروم و اسم دخترها را بفهمم. بله، کار، کار خودم است.” آنوقت، پاشنه اش را ور کشید و راه افتاد به طرف قصر حاکم.
روز بعد وقتی که دخترها آمدند لـ*ـب رودخانه تا آبتنی کنند، آنانسی رفت و یک سبد قشنگ برداشت و پرش کرد از گلهای رنگارنگ و میوه های آبدار. دور تا دور سبد را هم گلهای زرد رنگ و سفید چید. آن وقت آن را برد و گذاشت وسط اتاق دختر بزرگ و خودش قایم شد زیر تـ*ـخت.
منبع :سرسره
آنانسی یکی از قصه های معروف مردم سرزمین آفریقاست. آفریقا یکی از قاره های بزرگ روی کره زمین است. کشورهایی مانند تونس، مصر، زامبیا، غنا، کنیا و … در این قاره هستند. مردم این قاره به زبان های مختلف صحبت می کنند و دین های متفاوتی دارند.
قصه شب”یونگ کیونگ پیونگ”: آن طرف رودخانه، توی جنگل، حاکمی بود که سه تا دختر داشت. زیر آسمان کبود، هیچکس اسم این دخترها را نمی دانست. مردم با عقل و فهم، از چهار گوشه دنیا می آمدند تا اسم دخترها را بفهمند، اما توی این کار در می ماندند. جغد دانا هم توی این کار درمانده بود. جغد دانا یک بار رفت به آن طرف رودخانه، پیش دخترها و هی نگاهشان کرد، اما با غصه برگشت. معلوم شد که سر از اسم دخترها درنیاورده است.
عاقل بودن
بز دانشمند هم رفت و کاری از پیش نبرد. وقتی که برگشت، آمد پیش آنانسی و جریان را تعریف کرد. از زور دلخوری فقط توانسته بود بگوید:”مععع.” حاکم هم زده بود زیر خنده و گفته بود:”برو پی کارت، آقای بزی! من که اسم بچه هایم را نمی گذارم مععع!”
بز بیچاره بود بگوید:”بابا، این صدای خودم است.” اما دور و بری های حاکم آنقدر به او خندیده بودند که هیچکس صدایش را نشنیده بود.
آنانسی گفت:”داداش بزی، انگار خودم باید بروم و اسم دخترها را بفهمم. بله، کار، کار خودم است.” آنوقت، پاشنه اش را ور کشید و راه افتاد به طرف قصر حاکم.
روز بعد وقتی که دخترها آمدند لـ*ـب رودخانه تا آبتنی کنند، آنانسی رفت و یک سبد قشنگ برداشت و پرش کرد از گلهای رنگارنگ و میوه های آبدار. دور تا دور سبد را هم گلهای زرد رنگ و سفید چید. آن وقت آن را برد و گذاشت وسط اتاق دختر بزرگ و خودش قایم شد زیر تـ*ـخت.
منبع :سرسره
قصه یونگ کیونگ پیونگ
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: