- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه درباره مادر
قصه شب”خرگوش گریزپا”: روزی روزگاری خرگوش کوچولویی بود که با مادرش زندگی می کرد. بعضی وقت ها او از دست مادرش ناراحت می شد و تصمیم می گرفت که از او جدا شود.
مادرانه
یک روز به مادرش گفت:”من می خواهم جایی بروم که تو را نبینم.”
مادرش گفت:”هر جا بروی من هم به دنبالت می آیم. چون تو خرگوش کوچولوی من هستی.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر دنبال من بیایی من هم ماهی می شوم و به رودخانه می پرم و شناکنان از تو دور می شوم.”
مادرش گفت:”اگر ماهی بشوی من هم ماهیگیر می شوم و تو را می گیرم.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر ماهیگیر بشوی، من هم سنگ می شوم و بالای کوه می روم تا دست تو به من نرسد.”
مادرش گفت:”اگر سنگ کوه بشوی، من هم کوهنورد می شوم و خودم را به جایی که هستی می رسانم.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر کوهنورد بشوی من هم یک گل می شوم و خودم را در یک باغ پنهان می کنم.”
مادرش گفت:”اگر گل بشوی، من هم باغبان می شوم و تو را پیدا می کنم.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر باغبان بشوی، خب من هم یک پرنده می شوم و به آسمان پرواز می کنم.”
مادرش گفت:”اگر تبدیل به پرنده شوی، من هم یک درخت می شوم تا تو روی من بنشینی و کمی استراحت کنی.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر درخت شوی، تبدیل به یک قایق می شوم و به جاهای دور دور می روم.”
مادرش گفت:”اگر قایق بشوی، من هم باد می شوم و به تو می وزم.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر باد شوی، من یک پسر کوچولو می شوم و توی خانه پنهان می شوم.”
مادرش گفت:”اگر یک پسر کوچک بشوی، من هم مادر تو می شوم و تو را در آ*غو*ش می گیرم.”
خرگوش کوچولو که خسته شده بود، نزدیک مادرش شد. در آ*غو*ش او رفت و گفت:”پس بهتر است من همین جا بمانم و خرگوش کوچولوی تو باشم.” مادرش او را بـ*ـغل کرد. برایش لالایی خواند و گفت:”کمی پیش من بخواب و همیشه خرگوش کوچولوی خودم باش.”
مترجم: عارف احتشام
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”
منبع :سرسره
قصه شب”خرگوش گریزپا”: روزی روزگاری خرگوش کوچولویی بود که با مادرش زندگی می کرد. بعضی وقت ها او از دست مادرش ناراحت می شد و تصمیم می گرفت که از او جدا شود.
مادرانه
یک روز به مادرش گفت:”من می خواهم جایی بروم که تو را نبینم.”
مادرش گفت:”هر جا بروی من هم به دنبالت می آیم. چون تو خرگوش کوچولوی من هستی.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر دنبال من بیایی من هم ماهی می شوم و به رودخانه می پرم و شناکنان از تو دور می شوم.”
مادرش گفت:”اگر ماهی بشوی من هم ماهیگیر می شوم و تو را می گیرم.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر ماهیگیر بشوی، من هم سنگ می شوم و بالای کوه می روم تا دست تو به من نرسد.”
مادرش گفت:”اگر سنگ کوه بشوی، من هم کوهنورد می شوم و خودم را به جایی که هستی می رسانم.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر کوهنورد بشوی من هم یک گل می شوم و خودم را در یک باغ پنهان می کنم.”
مادرش گفت:”اگر گل بشوی، من هم باغبان می شوم و تو را پیدا می کنم.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر باغبان بشوی، خب من هم یک پرنده می شوم و به آسمان پرواز می کنم.”
مادرش گفت:”اگر تبدیل به پرنده شوی، من هم یک درخت می شوم تا تو روی من بنشینی و کمی استراحت کنی.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر درخت شوی، تبدیل به یک قایق می شوم و به جاهای دور دور می روم.”
مادرش گفت:”اگر قایق بشوی، من هم باد می شوم و به تو می وزم.”
خرگوش کوچولو گفت:”اگر باد شوی، من یک پسر کوچولو می شوم و توی خانه پنهان می شوم.”
مادرش گفت:”اگر یک پسر کوچک بشوی، من هم مادر تو می شوم و تو را در آ*غو*ش می گیرم.”
خرگوش کوچولو که خسته شده بود، نزدیک مادرش شد. در آ*غو*ش او رفت و گفت:”پس بهتر است من همین جا بمانم و خرگوش کوچولوی تو باشم.” مادرش او را بـ*ـغل کرد. برایش لالایی خواند و گفت:”کمی پیش من بخواب و همیشه خرگوش کوچولوی خودم باش.”
مترجم: عارف احتشام
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”
منبع :سرسره
قصه خرگوش گریز پا
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com