- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
مثنوی معنوی یکی از منابع شعری کهن ایران است. مثنوی مجموعه ای از حکایت های زیبای ادبی و فلسفی است. بعضی از حکایت ها، آن قدر زیبا هستند که مناسب همه گروه های سنی است. قصه خرگوش و شیر بازنویسی شده از کتاب قصه هایی برای خواب کودکان است.
جنگل سرسبزی بود که پر از حیوان ها و پرندهای گوناگون بود.خرگوش زیبا و زرنگی هم در این جنگل زندگی می کرد.
هر روز خرگوش ها برای پیدا کردن غذا لا به لای علف ها می دویدند و گردش می کردند. بچه خرگوش ها هم بازی را شروع می کردند و شاد بودند.
اما، در این جنگل، شیر بزرگ و پرزوری بود که هر روز یکی از خرگوش ها را شکار می کرد و می خورد. برای همین همه خرگوش ها از شیرمی ترسیدند.
قصه خر گوش و شیر
روزی همه خرگوش ها دور همه جمع شدند. آنها می خواستند فکری برای شیر خطرناک بکنند.
یکی از خرگوش ها گفت:«از ترس شیر نمی توانیم این طرف و آن طرف برویم و گردش کنیم.»
یکی از خرگوش ها که خیلی زرنگ بود و خیلی خوب فکر می کرد، گفت:« باید فکری کرد.» و بعد گفت:« من راه حل خوبی پیدا کردم.»
همه پرسیدند:« چه فکری؟ چه راه حلی؟»
خرگوش گفت:«صبر کنید و ببینید.»
خرگوش کمی فکر کرد بعد تصمیم گرفت پیش شیر برود.
شیر از دیدن او خوشحال شد. نعره ای کشید و گفت:«هوم!خیلی گرسنه بودم. چرا زود تر نیامدی! » بعد هم آماده شد تا خرگوش را بخورد.
خرگوش که تمام تنش میلرزید گفت :« ای شیر بزرگ! من و دوستم زود تر از این می خواستیم پیش شما بیاییم، اما در راه شیر بزرگ و قوی تری جلو ما را گرفت. او می خواست ما را بخورد. هرچه گفتیم غذای شما هستیم، به حرف ما توجه نکرد و بعد هم دوست مرا گرفت و خورد. من هم فرارا کردم.»
منبع :سرسره
جنگل سرسبزی بود که پر از حیوان ها و پرندهای گوناگون بود.خرگوش زیبا و زرنگی هم در این جنگل زندگی می کرد.
هر روز خرگوش ها برای پیدا کردن غذا لا به لای علف ها می دویدند و گردش می کردند. بچه خرگوش ها هم بازی را شروع می کردند و شاد بودند.
اما، در این جنگل، شیر بزرگ و پرزوری بود که هر روز یکی از خرگوش ها را شکار می کرد و می خورد. برای همین همه خرگوش ها از شیرمی ترسیدند.
قصه خر گوش و شیر
روزی همه خرگوش ها دور همه جمع شدند. آنها می خواستند فکری برای شیر خطرناک بکنند.
یکی از خرگوش ها گفت:«از ترس شیر نمی توانیم این طرف و آن طرف برویم و گردش کنیم.»
یکی از خرگوش ها که خیلی زرنگ بود و خیلی خوب فکر می کرد، گفت:« باید فکری کرد.» و بعد گفت:« من راه حل خوبی پیدا کردم.»
همه پرسیدند:« چه فکری؟ چه راه حلی؟»
خرگوش گفت:«صبر کنید و ببینید.»
خرگوش کمی فکر کرد بعد تصمیم گرفت پیش شیر برود.
شیر از دیدن او خوشحال شد. نعره ای کشید و گفت:«هوم!خیلی گرسنه بودم. چرا زود تر نیامدی! » بعد هم آماده شد تا خرگوش را بخورد.
خرگوش که تمام تنش میلرزید گفت :« ای شیر بزرگ! من و دوستم زود تر از این می خواستیم پیش شما بیاییم، اما در راه شیر بزرگ و قوی تری جلو ما را گرفت. او می خواست ما را بخورد. هرچه گفتیم غذای شما هستیم، به حرف ما توجه نکرد و بعد هم دوست مرا گرفت و خورد. من هم فرارا کردم.»
منبع :سرسره
قصه خرگوش و شیر
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: