- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره مهربانی
قصه سدنا و پادشاه مرغان نوروزی: اسکیموها مردانی هستند که در قطب شمال زندگی می کنند. اسکیموها در کانادا آمیریکای شمالی و در شمال روسیه زندگی میکنند. قطب شمال شش ماه از سال پوشیده از برف و سرما است.
سدنا دختری بسیار زیبا با موهای بلند به سیاهی آسمان نیمه شب، در سرزمینی یخی زندگی می کرد.
او با پدر مهربانش که شکارجی شجاعی بود، در کلبه یخی زندگی می کرد. آنها زمستان طولانی و سخت را با شکار، آشپزی، خشک کردن پوست حیوان و دوختن لباس می گذراندند. در بهار، خورشید به کوه های یخ می تابند و کمی گرمت امید به ارمغان می آورد. وقتی کمی از برف آب می شد، گل ها زمین را از رنگ های زرد و بنفش و سفید و آبی می پوشاندند.
در این روزهای درخشان، سدنا می دوید و بازی می کرد، اما نه با بچه های دیگر، بلکه با پرندگان آزاد و وحشی. او با صدا آنها آواز می خواند و با پروازشان می رقصید. بهترین دوستش پادشاه مرغان نوروزی بود. او بال هایی بزرگ و بدنی پشیده از پرهای نقره ای داشت و چشمانش مثل ستارگان آسمان می درخشید. او بسیار قوی، زیبا، مغرور و محبوب بود.
از آن زمان چندین سال گذشت و سرانجام سدنا به سن عروسی رسید. شکارچیان جوان برای خواستگاری او آمدند. اما سدنا به هیچ کدامشان علاقه نداشت. راستش سدنا عاشق پادشاه مرغان نوروزی بود و می خواست با او عروسی کند. او می ترسید پدرش از این خبر ناراحت شود. برای همین قصه می خورد.
منبع :سرسره
قصه سدنا و پادشاه مرغان نوروزی: اسکیموها مردانی هستند که در قطب شمال زندگی می کنند. اسکیموها در کانادا آمیریکای شمالی و در شمال روسیه زندگی میکنند. قطب شمال شش ماه از سال پوشیده از برف و سرما است.
سدنا دختری بسیار زیبا با موهای بلند به سیاهی آسمان نیمه شب، در سرزمینی یخی زندگی می کرد.
او با پدر مهربانش که شکارجی شجاعی بود، در کلبه یخی زندگی می کرد. آنها زمستان طولانی و سخت را با شکار، آشپزی، خشک کردن پوست حیوان و دوختن لباس می گذراندند. در بهار، خورشید به کوه های یخ می تابند و کمی گرمت امید به ارمغان می آورد. وقتی کمی از برف آب می شد، گل ها زمین را از رنگ های زرد و بنفش و سفید و آبی می پوشاندند.
در این روزهای درخشان، سدنا می دوید و بازی می کرد، اما نه با بچه های دیگر، بلکه با پرندگان آزاد و وحشی. او با صدا آنها آواز می خواند و با پروازشان می رقصید. بهترین دوستش پادشاه مرغان نوروزی بود. او بال هایی بزرگ و بدنی پشیده از پرهای نقره ای داشت و چشمانش مثل ستارگان آسمان می درخشید. او بسیار قوی، زیبا، مغرور و محبوب بود.
از آن زمان چندین سال گذشت و سرانجام سدنا به سن عروسی رسید. شکارچیان جوان برای خواستگاری او آمدند. اما سدنا به هیچ کدامشان علاقه نداشت. راستش سدنا عاشق پادشاه مرغان نوروزی بود و می خواست با او عروسی کند. او می ترسید پدرش از این خبر ناراحت شود. برای همین قصه می خورد.
منبع :سرسره
قصه سدنا و پادشاه مرغان نوروزی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com