- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره دوستی
قصه شب”بهترین دوست کاتی” : یک روز صبح نامه ای به دست کاتی گربه رسید. امضای نامه این بود:”از طرف بهترین دوست شما.”
کاتی لبخندی زد و با خودش گفت:”چقدر خوب است، اما نمی دانم این بهترین دوست، چه کسی است!” کاتی گربه به فکر افتاد که او را پیدا کند. گردنبند قرمز خود را که زنگوله ای به آن بسته بودند به گردان انداخت و رفت. او به طرف جنگل رفت تا از هر کسی که می بیند سوال کند. اول از همه سگ کوچولو تا او را دید فوری فرار کرد.
کاتی گربه هم دمش را بالا انداخت و از آنجا دور شد. کاتی به طرف مزرعه ای رفت که خرگوش در آنجا زندگی می کرد، او به خواب خرگوشی رفته بود و پاهایش به هوا بود. او با خودش فکر کرد:” خرگوش خواب آلود هم نمی تواند بهترین دوستش باشد.”
بهترین دوست
سپس کاتی گربه به جنگل رفت و در خانه سنجاب را زد و گفت:”می دانی بهترین دوست من چه کسی است؟”
سنجاب جواب داد:”نمی دانم ولی فکر می کنم تو دوستان زیادی داری. بهتر است از آهو بپرسی.”
آهو در فاصله دوری، بیرون از جنگل زندگی می کرد. برای رفتن به آنجا کاتی گربه باید از یک باغ زیبا که استخری در آن بود می گذشت. از کنار باغ که می گذشت پروانه مهربانی گل ها را رها کرد و کنار او به پرواز درآمد. به جایی رسیدند که درختان زیاد و گلهای کوچک وحشی سبز شده بود. وقتی که آهو را دیدند کاتی گربه از او پرسید:” بهترین دوست من کیست؟ آیا شما می دانید؟”
آهو برای جواب دادن به او خیلی فکر کرد، اما پرندگانی که روی درخت بودند به او گفتند:” بهترین دوست تو این جاست، اما آنقدر خجالتی است که خودش نمی تواند بگوید.”
بهترین دوست او سگ کوچولو بود.
نویسنده: دیک پرونا
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”
منبع :سرسره
قصه شب”بهترین دوست کاتی” : یک روز صبح نامه ای به دست کاتی گربه رسید. امضای نامه این بود:”از طرف بهترین دوست شما.”
کاتی لبخندی زد و با خودش گفت:”چقدر خوب است، اما نمی دانم این بهترین دوست، چه کسی است!” کاتی گربه به فکر افتاد که او را پیدا کند. گردنبند قرمز خود را که زنگوله ای به آن بسته بودند به گردان انداخت و رفت. او به طرف جنگل رفت تا از هر کسی که می بیند سوال کند. اول از همه سگ کوچولو تا او را دید فوری فرار کرد.
کاتی گربه هم دمش را بالا انداخت و از آنجا دور شد. کاتی به طرف مزرعه ای رفت که خرگوش در آنجا زندگی می کرد، او به خواب خرگوشی رفته بود و پاهایش به هوا بود. او با خودش فکر کرد:” خرگوش خواب آلود هم نمی تواند بهترین دوستش باشد.”
بهترین دوست
سپس کاتی گربه به جنگل رفت و در خانه سنجاب را زد و گفت:”می دانی بهترین دوست من چه کسی است؟”
سنجاب جواب داد:”نمی دانم ولی فکر می کنم تو دوستان زیادی داری. بهتر است از آهو بپرسی.”
آهو در فاصله دوری، بیرون از جنگل زندگی می کرد. برای رفتن به آنجا کاتی گربه باید از یک باغ زیبا که استخری در آن بود می گذشت. از کنار باغ که می گذشت پروانه مهربانی گل ها را رها کرد و کنار او به پرواز درآمد. به جایی رسیدند که درختان زیاد و گلهای کوچک وحشی سبز شده بود. وقتی که آهو را دیدند کاتی گربه از او پرسید:” بهترین دوست من کیست؟ آیا شما می دانید؟”
آهو برای جواب دادن به او خیلی فکر کرد، اما پرندگانی که روی درخت بودند به او گفتند:” بهترین دوست تو این جاست، اما آنقدر خجالتی است که خودش نمی تواند بگوید.”
بهترین دوست او سگ کوچولو بود.
نویسنده: دیک پرونا
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”
منبع :سرسره
قصه بهترین دوست کاتی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com