- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای آموزنده و کودکانه درباره مهربانی کردن
قصه شب”خانم گلی و کوزه آب”: یکی بود و یکی نبود. توی یک ده قشنگ دختری بود به اسم گلی که همه صدایش می کردند گلی خانم.
گلی خانم دختر خیلی خوب و مهربانی بود و همیشه دوست داشت تا به پدر و مادرش کمک کند. برای همین یک روز نزدیک غروب، کوزه شان را برداشت تا برود لـ*ـب چشمه و آب بیاورد.
گلی خانم وقتی به چشمه رسید، کوزه اش را پر از آب کرد. چه آبی، تمیز و خنک، صاف و گوارا!
بعد هم کوزهاش را به دست گرفت و به طرف خانه به راه افتاد. هنوز چند قدم برنداشته بود که یکی او را صدا زد. یک گل خوش رنگ و قرمز بود. گل گفت: «آهای گلی خانم! یک کمی از آن آب کوزه را روی من میریزی؟»
گلی خانم نگاهی به گل کرد و گفت: «چرا نریزم؟ مگر تو چقدر آب می خوری؟ چند قطره آب برای تو کافی است.»
بعد توی دستش کمی آب ریخت و روی گل پاشید. گل قرمز خیلی خوشش آمد و از او تشکر کرد.
مهربان بودن
گلی خانم خداحافظی کرد و رفت. هنوز راه زیادی نرفته بود که جیک جیک صدای گریه ای شنید. گلی خانم سرش را بلند کرد. روی شاخه درختی گنجشکی را دید که جوجه اش را دعوا می کرد.
گلی خانم پرسید: «گنجشک جان! چرا جوجه ات را دعوا می کنی؟»
گنجشک جواب داد: «آخر بچه بدی شده از دور که تو و کوزه ات را دید، جیک جیک گریه می کند و می گوید آب می خواهد.»
منبع :سرسره
قصه شب”خانم گلی و کوزه آب”: یکی بود و یکی نبود. توی یک ده قشنگ دختری بود به اسم گلی که همه صدایش می کردند گلی خانم.
گلی خانم دختر خیلی خوب و مهربانی بود و همیشه دوست داشت تا به پدر و مادرش کمک کند. برای همین یک روز نزدیک غروب، کوزه شان را برداشت تا برود لـ*ـب چشمه و آب بیاورد.
گلی خانم وقتی به چشمه رسید، کوزه اش را پر از آب کرد. چه آبی، تمیز و خنک، صاف و گوارا!
بعد هم کوزهاش را به دست گرفت و به طرف خانه به راه افتاد. هنوز چند قدم برنداشته بود که یکی او را صدا زد. یک گل خوش رنگ و قرمز بود. گل گفت: «آهای گلی خانم! یک کمی از آن آب کوزه را روی من میریزی؟»
گلی خانم نگاهی به گل کرد و گفت: «چرا نریزم؟ مگر تو چقدر آب می خوری؟ چند قطره آب برای تو کافی است.»
بعد توی دستش کمی آب ریخت و روی گل پاشید. گل قرمز خیلی خوشش آمد و از او تشکر کرد.
مهربان بودن
گلی خانم خداحافظی کرد و رفت. هنوز راه زیادی نرفته بود که جیک جیک صدای گریه ای شنید. گلی خانم سرش را بلند کرد. روی شاخه درختی گنجشکی را دید که جوجه اش را دعوا می کرد.
گلی خانم پرسید: «گنجشک جان! چرا جوجه ات را دعوا می کنی؟»
گنجشک جواب داد: «آخر بچه بدی شده از دور که تو و کوزه ات را دید، جیک جیک گریه می کند و می گوید آب می خواهد.»
منبع :سرسره
خانم گلی و کوزه آب
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com