- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای آموزنده و کودکانه درباره آزارو اذیت
مثنوی معنوی یکی از آثار ادبی ارزشمند فارسی است که توسط مولوی سروده شده است. این کتاب دارای قصه ها و حکایت های فراوانی است.
قصه شب: یکی بود، یکی نبود. مرد بقالی بود که طوطی بسیار زیبایی داشت. طوطی او هم باهوش بود و هم خیلی خوب حرف میزد. هر روز از اول صبح تا غروب در دکان بود و با صحبت های شیرین خود مرد بقال و مشتریان او را سرگرم می کرد.
یک روز ظهر مرد بقال دکان را به طوطی سپرد و برای ناهار به خانه رفت. کمی بعد یک موش توی دکان آمد و به دنبال آن گربه ای هم وارد شد. طوطی از ترس پر زد تا به طرف دیگری برود، اما پایش به شیشه های روغن بادام گیر کرد و تمام روغن ها به زمین ریختند.
اذیت کردن
موش و گربه از دکان فرار کردند و طوطی بیچاره که نمی توانست روغن ها را جمع کند نگران و ناراحت باقی ماند. مرد بقال که رسید و دید روغن ها ریخته اند خیلی عصبانی شد و بی آنکه از طوطی بپرسد چه شده است دستش را بلند کرد و محکم به سر او کوبید. طوطی هم سرش گیج رفت و به زمین افتاد.
بعد از مدتی حال طوطی بهتر شد و پر زد و گوشه ای نشست. اما از آن به بعد غذا نخورد و روز به روز لاغرتر و ضعیف تر شد. کم کم پرهای زیبای سر طوطی ریخت و یک روز دیدند که دیگر پری به سرش نیست. از آن روز به بعد با هیچ کس حرف نزد.
مرد بقال که از رفتارش پشیمان و ناراحت بود هرچه توانست کرد تا طوطی زیبایش دوباره سالم شود، اما بی فایده بود. طوطی غمگین بود و حرف نمی زد. عاقبت یک روز چند نفر از دوستان مرد بقال به دکان آمدند. بین آنها مردی بود که سرش مو نداشت.
تا چشم طوطی به آن مرد افتاد زبانش باز شد و گفت: «آقا چرا موهای شما ریخته است؟ ببینم شما هم روغن را ریخته اید و کتک خورده اید؟»
مرد بقال که از حرف زدن طوطی هم خوشحال شده بود و هم خیلی خجالت کشیده بود طوطی زیبایش را نوازش کرد و از آن به بعد هرگز با او بدرفتاری نکرد.
باز نویس: مهسا صدیق
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”
منبع :سرسره
مثنوی معنوی یکی از آثار ادبی ارزشمند فارسی است که توسط مولوی سروده شده است. این کتاب دارای قصه ها و حکایت های فراوانی است.
قصه شب: یکی بود، یکی نبود. مرد بقالی بود که طوطی بسیار زیبایی داشت. طوطی او هم باهوش بود و هم خیلی خوب حرف میزد. هر روز از اول صبح تا غروب در دکان بود و با صحبت های شیرین خود مرد بقال و مشتریان او را سرگرم می کرد.
یک روز ظهر مرد بقال دکان را به طوطی سپرد و برای ناهار به خانه رفت. کمی بعد یک موش توی دکان آمد و به دنبال آن گربه ای هم وارد شد. طوطی از ترس پر زد تا به طرف دیگری برود، اما پایش به شیشه های روغن بادام گیر کرد و تمام روغن ها به زمین ریختند.
اذیت کردن
موش و گربه از دکان فرار کردند و طوطی بیچاره که نمی توانست روغن ها را جمع کند نگران و ناراحت باقی ماند. مرد بقال که رسید و دید روغن ها ریخته اند خیلی عصبانی شد و بی آنکه از طوطی بپرسد چه شده است دستش را بلند کرد و محکم به سر او کوبید. طوطی هم سرش گیج رفت و به زمین افتاد.
بعد از مدتی حال طوطی بهتر شد و پر زد و گوشه ای نشست. اما از آن به بعد غذا نخورد و روز به روز لاغرتر و ضعیف تر شد. کم کم پرهای زیبای سر طوطی ریخت و یک روز دیدند که دیگر پری به سرش نیست. از آن روز به بعد با هیچ کس حرف نزد.
مرد بقال که از رفتارش پشیمان و ناراحت بود هرچه توانست کرد تا طوطی زیبایش دوباره سالم شود، اما بی فایده بود. طوطی غمگین بود و حرف نمی زد. عاقبت یک روز چند نفر از دوستان مرد بقال به دکان آمدند. بین آنها مردی بود که سرش مو نداشت.
تا چشم طوطی به آن مرد افتاد زبانش باز شد و گفت: «آقا چرا موهای شما ریخته است؟ ببینم شما هم روغن را ریخته اید و کتک خورده اید؟»
مرد بقال که از حرف زدن طوطی هم خوشحال شده بود و هم خیلی خجالت کشیده بود طوطی زیبایش را نوازش کرد و از آن به بعد هرگز با او بدرفتاری نکرد.
باز نویس: مهسا صدیق
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”
منبع :سرسره
مرد بقال و طوطی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com