- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه شکارچی و برف بزرگ یک افسانه از بومیان آمیریکاست.بومیان آمریکا افسانه ای های فراوانی درباره طبیعت و حیوان ها دارند.
در روزگاران خیلی خیلی دور، در قبیله ای شکارچی بزرگی با زن و فرزندانش زندگی می کرد. آنها گوشت موخورند و لباس هایشان را از پوست حیوان ها تهیه می کردند. یک روز بهاری شکارچی از کلبه اش بیرون آمد و از این که دید خورشید برف ها را آب می کند. با خوشحالی خندید و گفت:« ببین خورشید چقدر زور دارد! همه بر ف ها را آب میکند.»
ولی ناگهان شنید کسی اورا ارز میان شاخه های درخت ها صدا میکند. شکارچی هرچه گشت، کسی را ندید، اما صدا او را می خواند. شکارچی که ترسیده بود گفت:« من برف هستم و شنیدم تو به من خندیدی.»
شکارچی از برف نمی ترسید. اما مرد قوی هیکلی دربرابرش ظاهر شد. مرد از تمام درخت ها بلند تر بود. موهای بلند و سفیدش به زمین می رسید و لباس سفیدی بر تن داشت. او برف بزرگ بود.
برف بزرگ به شکارچی گفت:«زمستان باد شمال مرا می فرستد تا زمین را برف سفید کنم.وقتی بهار می رسد، خورشید مراآب می کند. ولی دوباره بر می گردم و با تو می جنگم.من قوی هستم و و فقط یک انسانی.»برف این را گفت و پشت به شکارچی بزرگ کرد و به کوه ها رفت.
منبع :سرسره
در روزگاران خیلی خیلی دور، در قبیله ای شکارچی بزرگی با زن و فرزندانش زندگی می کرد. آنها گوشت موخورند و لباس هایشان را از پوست حیوان ها تهیه می کردند. یک روز بهاری شکارچی از کلبه اش بیرون آمد و از این که دید خورشید برف ها را آب می کند. با خوشحالی خندید و گفت:« ببین خورشید چقدر زور دارد! همه بر ف ها را آب میکند.»
ولی ناگهان شنید کسی اورا ارز میان شاخه های درخت ها صدا میکند. شکارچی هرچه گشت، کسی را ندید، اما صدا او را می خواند. شکارچی که ترسیده بود گفت:« من برف هستم و شنیدم تو به من خندیدی.»
شکارچی از برف نمی ترسید. اما مرد قوی هیکلی دربرابرش ظاهر شد. مرد از تمام درخت ها بلند تر بود. موهای بلند و سفیدش به زمین می رسید و لباس سفیدی بر تن داشت. او برف بزرگ بود.
برف بزرگ به شکارچی گفت:«زمستان باد شمال مرا می فرستد تا زمین را برف سفید کنم.وقتی بهار می رسد، خورشید مراآب می کند. ولی دوباره بر می گردم و با تو می جنگم.من قوی هستم و و فقط یک انسانی.»برف این را گفت و پشت به شکارچی بزرگ کرد و به کوه ها رفت.
منبع :سرسره
قصه شکارچی و برف بزرگ
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: