خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

سیده کوثر موسوی

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/21
ارسال ها
1,870
امتیاز واکنش
19,815
امتیاز
373
سن
19
محل سکونت
ته قلب فاطیم:)❤️
زمان حضور
76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره حیله گری

قصه شب “آقا خرگوشه و آقا گرگه”: روزی خرگوشی نزدیک تپه ای راه می رفت که صدای یک نفر را شنید که می گفت:”کمک کنید! کمک کنید!” خرگوش این طرف و آن طرفش را نگاه کرد، سنگی روی پشتش افتاده بود و نمی توانست بلند شود.

گرگ تا او را دید فریاد زد:”خرگوش، این سنگ بزرگ را از پشت من بردار وگرنه می میرم!” خرگوش خیلی کوشش کرد تا عاقبت سنگ را از پشت گرگ برداشت. آن وقت گرگ پرید و کمر او را به دهان گرفت.

حیله
خرگوش فریاد زد:” اگر مرا بخوری تا زنده ام به تو کمک نمی کنم.”
گرگ گفت:”تو دیگر زنده نمی مانی. برای آنکه من می خواهم تو را بخورم.”

خرگوش گفت:”هیچ حیوان خوبی، کسی را که به او کمک کرده است، نمی خورد. این کار درستی نیست. تو از اردک بپرس. او خیلی چاق است و چیزهای زیادی می داند و قبول خواهد کرد که هیچ کسی چنین کاری نمی کند.”
گرگ گفت:”من از او می پرسم و اگر او آنطور که من می خواهم نگوید، او را هم می خورم.”

آنوقت گرگ و خرگوش نزد اردک رفتند. وقتی به نزد اردک رسیدند، گرگ گفت:”من خرگوش را موقعی که نزدیک تپه نشسته بود، گرفتم و می خواهم او را بخورم. حالا بگو، عقیده تو چیست؟”

خرگوش گفت:”نه این درست نیست! من سنگ بزرگی را از پشت گرگ برداشتم. که می گویم او نباید مرا بخورد. برای اینکه به او کمک کرده ام. حالا بگو عقیده تو چیست؟”

اردک گفت:”کدام سنگ؟”
خرگوش گفت:” همان سنگی که نزدیک تپه است!”
اردک گفت:” باید آن را ببینم. اگر آن را نبینم، چطور می توانم بگویم که عقیده ام چیست؟”

آن وقت گرگ و خرگوش و اردک به طرف سنگ رفتند تا آن را ببینند. اردک گفت:”حالا سنگ را مثل اولش بگذارید تا ببینم چطوری بوده است!” و آنها سنگ را سر جایش گذاشتند. اردک گفت:” نه. اینطوری نبوده است! شما گفتید سنگ روی پشت گرگ بوده است.” آن وقت آنها سنگ را روی پشت گرگ گذاشتند.

گرگ گفت:” حالا دیدی که سنگ چطور قرار گرفته بود؟ حالا نظر تو چیست؟” اردک و خرگوش به هم نگاهی کردند و بعد خندیدند و گفتند:”می گوییم نظر ما این است که به خانه برویم و تو هم از یک نفر دیگر خواهش کنی تا سنگ را از پشتت بردارد! اینطوری بهتر است.” و آن وقت اردک و خرگوش خنده کنان از آنجا دور شدند.

مترجم: گیتا گرکانی
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان

منبع :سرسره


قصه آقا خرگوشه و آقا گرگه

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: NAZI_KH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا