- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره رویا داشتن
قصه شب”حنایی”: روزی در مزرعه بزرگی نزدیک شهر، اسب کوچولوی حنایی رنگی به دنیا آمد. چیزی نگذشت که روی پاهای دراز و باریکش ایستاد و از لای در طویله بیرون را نگاه کرد. علفزار سبز و خرم و درخت های بزرگ سایه دار را دید و از آنها خوشش آمد.
چند روز بعد، حنایی با مادرش به علفزار رفت. راه می رفت و میدوید و از این کارها لـ*ـذت می برد. حنایی و مادرش گاهی یورتمه می رفتند و گاهی چهارنعل.
یک روز آن قدر رفتند تا به یک نهر آب رسیدند. مادر حنایی پرید آن طرف نهر، بعد دوباره پرید این طرف، حنایی از این کار خیلی خوشش آمد. او هم دلش خواست بپرد، اما ترسید.
رویا دیدن
از آن به بعد، هر روز با مادرش به علفزار کنار نهر می آمد. جفتک می انداخت، ادا در می آورد و سر به سر مادرش می گذاشت. این کارها را خوب بلد بود. گاهی که مادرش از دست او خیلی خسته می شد، می پرید آن طرف نهر. حنایی هم خیلی سعی می کرد که از نهر بپرد. عقب می رفت، جلو می آمد، دورخیز می کرد، اما نمی توانست بپرد. یک دفعه هم که نتوانست به موقع جلو خودش را بگیرد، چهار دست و پا افتاد توی آب!
منبع :سرسره
قصه شب”حنایی”: روزی در مزرعه بزرگی نزدیک شهر، اسب کوچولوی حنایی رنگی به دنیا آمد. چیزی نگذشت که روی پاهای دراز و باریکش ایستاد و از لای در طویله بیرون را نگاه کرد. علفزار سبز و خرم و درخت های بزرگ سایه دار را دید و از آنها خوشش آمد.
چند روز بعد، حنایی با مادرش به علفزار رفت. راه می رفت و میدوید و از این کارها لـ*ـذت می برد. حنایی و مادرش گاهی یورتمه می رفتند و گاهی چهارنعل.
یک روز آن قدر رفتند تا به یک نهر آب رسیدند. مادر حنایی پرید آن طرف نهر، بعد دوباره پرید این طرف، حنایی از این کار خیلی خوشش آمد. او هم دلش خواست بپرد، اما ترسید.
رویا دیدن
از آن به بعد، هر روز با مادرش به علفزار کنار نهر می آمد. جفتک می انداخت، ادا در می آورد و سر به سر مادرش می گذاشت. این کارها را خوب بلد بود. گاهی که مادرش از دست او خیلی خسته می شد، می پرید آن طرف نهر. حنایی هم خیلی سعی می کرد که از نهر بپرد. عقب می رفت، جلو می آمد، دورخیز می کرد، اما نمی توانست بپرد. یک دفعه هم که نتوانست به موقع جلو خودش را بگیرد، چهار دست و پا افتاد توی آب!
منبع :سرسره
قصه حنایی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com