- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کوتاه و آموزنده درباره آتش
قصه شب “مادر بزرگِ مادر بزرگِ ما”: حتماً مادر شما یک مادر دارد. او مادربزرگ شماست. مادربزرگ شما هم حتماً یک مادربزرگ داشته است و مادربزرگ مادربزرگ شما هم حتماً یک مادربزرگ داشته است. همین طورمادربزرگ مادربزرگ مادربزرگ… شما هم یک مادربزرگ داشته است.
من میخواهم قصه او را بگویم. وقتی که او هم خودش دختر کوچکی بوده است. اسمش شاید هوشی خانم بود. چون خیلی باهوش و عاقل بود. در زمان هوشی خانم انسانها هنوز ساختن خانه را بلد نبودند. وقتی هوا سرد میشد. آنها به غارها پناه میبردند و لباس های بسیاری میپوشیدند. لباسهایی که از پوست حیوانها درست شده بود.
سالی هوا خیلی سرد شد. سرد و برفی. پیش از آن هیچوقت در سرزمین آنها برف نباریده بود. در یک روز خیلی سرد، بابا و مامان هوشی خانم برادر کوچکش را به او سپردند و خودشان رفتند تا غذایی برای خوردن پیدا کنند. هر چه غذا داشتند تمام شده بود. آنها گرسنه بودند.
منبع :سرسره
قصه شب “مادر بزرگِ مادر بزرگِ ما”: حتماً مادر شما یک مادر دارد. او مادربزرگ شماست. مادربزرگ شما هم حتماً یک مادربزرگ داشته است و مادربزرگ مادربزرگ شما هم حتماً یک مادربزرگ داشته است. همین طورمادربزرگ مادربزرگ مادربزرگ… شما هم یک مادربزرگ داشته است.
من میخواهم قصه او را بگویم. وقتی که او هم خودش دختر کوچکی بوده است. اسمش شاید هوشی خانم بود. چون خیلی باهوش و عاقل بود. در زمان هوشی خانم انسانها هنوز ساختن خانه را بلد نبودند. وقتی هوا سرد میشد. آنها به غارها پناه میبردند و لباس های بسیاری میپوشیدند. لباسهایی که از پوست حیوانها درست شده بود.
سالی هوا خیلی سرد شد. سرد و برفی. پیش از آن هیچوقت در سرزمین آنها برف نباریده بود. در یک روز خیلی سرد، بابا و مامان هوشی خانم برادر کوچکش را به او سپردند و خودشان رفتند تا غذایی برای خوردن پیدا کنند. هر چه غذا داشتند تمام شده بود. آنها گرسنه بودند.
منبع :سرسره
قصه مادر بزرگ مادر بزرگ ما قسمت اول
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com