- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه درباره رویا داشتن
قصه شب “شاهزاده خانم باران”: پدر مرخصی داشت و می خواست با عموها و پسرعموها به ماهیگیری برود. مادر مرخصی نداشت و باید به سر کار می رفت. دختر کوچولو مرخصی داشت چون عید بود و مدرسه ها تعطیل بودند، اما نمی توانست به ماهیگیری برود، چون پدر می گفت هنوز برای رفتن به ماهیگیری خیلی کوچک است.
پدر صبح زود به ماهیگیری رفت و به دختر کوچولو گفت وقتی بزرگ شد او را هم با خود خواهد برد. مادر سر کار رفت. دختر کوچولو با مادربزرگ در خانه ماند. مادربزرگ کار داشت چون باید برای همه غذا درست می کرد و باید همه ی کارهای خانه و کارهای خودش را انجام می داد.
رویا
دختر کوچولو با پدر خداحافظی کرده بود و به او نگفته بود که چقدر دلش می خواهد به ماهیگیری برود. با مادر خداحافظی کرده بود و قول داده بود بچه ی خوبی باشد. حالا داشت توی حیاط گشت می زد. او به گلها آب داد و متوجه شد کنار حوض گل زرد و کوچکی روییده است. به لانه ی مورچه ها در گوشه حیاط سر زد و برای گنجشک ها دانه پاشید. وقتی گنجشک ها سروصداکنان از روی درخت ها به سراغ دانه های توی حیاط آمدند، دختر کوچولو عروسکش را برداشت و روی تـ*ـخت چوبی کنار دیوار نشست و به بازی آنها نگاه کرد.
منبع :سرسره
قصه شب “شاهزاده خانم باران”: پدر مرخصی داشت و می خواست با عموها و پسرعموها به ماهیگیری برود. مادر مرخصی نداشت و باید به سر کار می رفت. دختر کوچولو مرخصی داشت چون عید بود و مدرسه ها تعطیل بودند، اما نمی توانست به ماهیگیری برود، چون پدر می گفت هنوز برای رفتن به ماهیگیری خیلی کوچک است.
پدر صبح زود به ماهیگیری رفت و به دختر کوچولو گفت وقتی بزرگ شد او را هم با خود خواهد برد. مادر سر کار رفت. دختر کوچولو با مادربزرگ در خانه ماند. مادربزرگ کار داشت چون باید برای همه غذا درست می کرد و باید همه ی کارهای خانه و کارهای خودش را انجام می داد.
رویا
دختر کوچولو با پدر خداحافظی کرده بود و به او نگفته بود که چقدر دلش می خواهد به ماهیگیری برود. با مادر خداحافظی کرده بود و قول داده بود بچه ی خوبی باشد. حالا داشت توی حیاط گشت می زد. او به گلها آب داد و متوجه شد کنار حوض گل زرد و کوچکی روییده است. به لانه ی مورچه ها در گوشه حیاط سر زد و برای گنجشک ها دانه پاشید. وقتی گنجشک ها سروصداکنان از روی درخت ها به سراغ دانه های توی حیاط آمدند، دختر کوچولو عروسکش را برداشت و روی تـ*ـخت چوبی کنار دیوار نشست و به بازی آنها نگاه کرد.
منبع :سرسره
قصه شاهزاده خانم باران
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com