خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,724
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام دلنوشته: از من به خودم
نویسنده: Amerətāt
ژانر: اجتماعی
مقدمه:
خیلی کلنجار رفتم که برایت بنویسم یا نه؛ اما مثل همیشه تسلیمت شدم. می‌نویسم برایت تا در هیجده مرداد هر سال چشمت به دست‌هایشان نباشد، تو خودت را داری خودت کم نیستی!


دل نوشته از من به خودم | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: paeez81، Tavan، Narín✿ و 15 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,724
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
"بسم هو"
چشم‌هایش را به جهان بستند.
شلنگ را در حلقش فرو کردند و
تا جا داشت تکبر به جانش افزودند.
او بزرگ شده بود و اِدم سلول به سلولش را فرا گرفته بود.
به دست‌هایش نگاه می‌کرد، عضلاتش توانمند شده بود.
به پاهایش نگاه می‌کرد، چابکی امان نمی‌داد.
به صندلی‌اش نگاه می‌کرد، بالاترین کرسی بود.
سرش را آنقدر بالا گرفته بود، که طاق آسمان را می‌شکافت.
کار از کار گذشته خودم جان!
او حالا تنها خودش را می‌بیند و مخلوق برتر می‌پندارد،
غافل از اینکه تکبر نه تنها مغزش را بزرگ نکرد،
بلکه به زنجیرش کشید، شلاق زد،
تا به زانو افتاد.
آغاز هبوط همان جا بود، خاموشی تفکر!
خودم جان! یادت نرود،
من از اینجا با تو سخن می‌گویم، بیست سالگی!
اگر خواستند پُرت کنند از غرور
اگر خواستند تن خاکی‌ات را ورق طلا بگیرند و
زیر بـ*ـغلت را از هندوانه پُر
فرار کن.
فرار کن که برای سقوط مهیایت می‌کنند.
چهار قدم به عقب برگرد.
هندوانه‌ها را زمین بگذار.
روی زمین چهار زانو بنشین.
خاکی شدن گاهی لازم است.
#دلنویس


دل نوشته از من به خودم | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: paeez81، دونه انار، Tavan و 14 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,724
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند زدند، جام‌هایشان را جلو گرفتند.
خجل شدم، ترسیدم، یک قدم عقب رفتم.
ولی به بودنشان نیاز داشتم.
تاریکی بود و تنهایی
جامها را گرفتم.
محتوایش شفاف بود و مطبوع
نه نامی نه نشانی
پرسیدم، لبخند زدند.
گفتند نامش معرفت است!
نوشیدم، شیرین بود؛
اما به آنی...
شیرینی‌اش زیر دندان‌هایم گَس شد.
تلخ شد، زهر شد.
کدر شده بود، بوی تعفن می‌داد.
نگاه کردم،
نبودند، لبخند‌هایشان؛ اما جا مانده بود.
در عوض قلبم را ربوده بودند.
خودم جان! یادت نرود،
من از اینجا با تو سخن می‌گویم، بیست سالگی!
از ظلمات نترس،
از انزوا نترس.
از سارقین روح و قلب بترس.
از مدعیان معرفت.
#دلنویس


دل نوشته از من به خودم | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: paeez81، دونه انار، Tavan و 13 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,724
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
من انگار غرق شده،
میان هیاهوی احساس‌ها
میان واهمه‌‌های گاه و بی‌گاه
میان هراس‌های پر تکرار
من فریاد می‌کشد،
از عمق وجدان‌های هوشیار
که چوب به دست ایستاده‌اند
نه برای جبران...
ویرانی‌ات را لحظه می‌شمارد.
من انگار به انتظار نشسته،
به انتظار همان امیدی که فردا می‌نامندش.
همان فردایی که هر لحظه با وعده‌اش سر خوش می‌شود.
امروز نمی‌گویم خودم جان! نمی‌گویم از بیست سالگی، نمی‌گویم از نصیحت.
برای اعتراف آمده‌ام و بس؛
من تنها،
مامور جناب وجدان جان بودم.


دل نوشته از من به خودم | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: paeez81، نازپری احمدی، دونه انار و 13 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,724
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
"بمیرید، بمیرید و زین مرگ نترسید..."
گاهی شک زیر دلش رجز می‌خواند.
سکوتش را که می‌بیند صدایش بلند‌تر می‌شود.
فریاد می‌کشد‌:
- کدام یک از باورهایی که وامدارشان شدی ضامن دارند؟
حقیقت همان بود که در گوش‌های تو هک کردند و جلوی چشمانت کاشتند؟
یا ورای سخن‌های زیبا، دروغ‌های وقیح پنهان شده است؟
آن سوی وعده‌های رنگی، دنیا سبز است؟

و حرف‌هایش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته از من به خودم | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: paeez81، نازپری احمدی، FaTeMeH QaSeMi و 10 نفر دیگر

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,724
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
"کله‌هاتونو در بیارین، مغزهاتون بو میده..."
مشغله‌هایش را گذاشت.
کنارش نشست، انگار که
دست‌هایش سبک‌تر از همیشه بود.
خندید.
روئید.
هر از گاهی دور از چشمش رنجید.
به خودش که آمد،
دست‌هایش بی‌حس شده بود.
و قلبش ناکام.
مشغله‌هایش را روی سر گذاشت
برخاست.
حالا می‌فهمید
چقدر مشغله‌های بی‌زبانش را دوست دارد.
چقدر تنهایی سرشار از حقیقتش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته از من به خودم | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: paeez81، نازپری احمدی، FaTeMeH QaSeMi و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا