مشاعره با حرف و

moh@mad · 2/9/21

~XFateMeHX~ گفت:
وارث تمام اضطراب های من سلام
لیلی قشنگ خواب های من سلام

فرهاد احمدی

وای این شب چه قدر تاریک است
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

سهراب

وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
سـ*ـاقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را

سعدی
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز

وحشی

Reyhan.t · 13/9/21

وقتی پلی شکسته فقط مانده پشت سر...
ناچارم از ادامه راهی که پیش روست!

moh@mad · 14/9/21

Reyhan.t گفت:
وقتی پلی شکسته فقط مانده پشت سر...
ناچارم از ادامه راهی که پیش روست!

وصلت به جان خریدن سهل است اگر برآید
جان می‌دهم درین پی باشد مگر برآید

ساوجی

وای این شب چه قدر تاریک است
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

سهراب

وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
سـ*ـاقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را

سعدی

paeez81 · 1/10/21

وگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی :aiwan_light_heart:

برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
«حافظ»

Parmida_viola · 7/10/21

وای از ان روزی که قاضی مان خدا بود
سر پل صراط ماجرا بود...
***
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد
***

moh@mad · 12/10/21

وصل مدام به بود از وصل گاه گاه
مستغنی از وصال توام با خیال تو

صائب

وفای شمع نازم که بعد از سوختن هر دم
به سر خاکستری در ماتم پروانه میریزد

پروین

وصل توست اگر دا را مرادی هست و مطلوبی
کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی

سعدی

~ĤaŊaŊeĤ~ · 21/10/21

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی

moh@mad · 23/10/21

حنانه سادات هاشمی گفت:
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی

واعظی پرسید از فرزند خویش،
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت هم کلید زندگیست

پروین

وای این شب چه قدر تاریک است
مثل این است که شب نمناک است

سهراب

وقف کردیم بر این باده جان کاسه سر
تا حریف سری و شبلی و ذاالنون باشیم

مولانا

~ĤaŊaŊeĤ~ · 23/10/21

وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد...

moh@mad · 4/11/21

حنانه سادات هاشمی گفت:
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد...

وقتی که قایق عشق سوی وصال میرفت
دیدم شکسته امد این اعتبار دنیاست

ویرانه دل خلوت جان است و عجب نیست
در خلوت جان با غم جانانه بمیریم

وای این شب چه قدر تاریک است
مثل این است که شب نمناک است

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

عضو تازه وارد انجمن

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

مدیر آزمایشی تالار خانواده و زندگی

کاربر ممتاز

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین