خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۱:


بادا مبارک در جهان سور و عروسی‌های ما
سور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ما




زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر
هر شب عروسیی دگر از شاه خوش سیمای ما




ان القلوب فرجت ان النفوس زوجت
ان الهموم اخرجت در دولت مولای ما




بسم الله امشب بر نوی سوی عروسی می‌روی
داماد خوبان می‌شوی ای خوب شهرآرای ما




خوش می‌روی در کوی ما خوش می‌خرامی سوی ما
خوش می‌جهی در جوی ما ای جوی و ای جویای ما




خوش می‌روی بر رای ما خوش می‌گشایی پای ما
خوش می‌بری کف‌های ما ای یوسف زیبای ما




از تو جفا کردن روا وز ما وفا جستن خطا
پای تصرف را بنه بر جان خون پالای ما




ای جان جان جان را بکش تا حضرت جانان ما
وین استخوان را هم بکش هدیه بر عنقای ما




رقصی کنید ای عارفان چرخی زنید ای منصفان
در دولت شاه جهان آن شاه جان افزای ما




در گردن افکنده دهل در گردک نسرین و گل
کامشب بود دف و دهل نیکوترین کالای ما




خاموش کامشب زهره شد سـ*ـاقی به پیمانه و به مد
بگرفته ساغر می‌کشد حمرای ما حمرای ما




والله که این دم صوفیان بستند از شادی میان
در غیب پیش غیبدان از شوق استسقای ما




قومی چو دریا کف زنان چون موج‌ها سجده کنان
قومی مبارز چون سنان خون خوار چون اجزای ما




خاموش کامشب مطبخی شاهست از فرخ رخی
این نادره که می‌پزد حلوای ما حلوای ما


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۲:


دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی
در خواب غفلت بی‌خبر زو بوالعلی و بوالعلا




زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم
در پیش او می‌داشتم گفتم که ای شاه الصلا




گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان
جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا




گفتا چو تو نوشیده‌ای در دیگ جان جوشیده‌ای
از جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدا




آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من
اندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزا




از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج
می‌کرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۳:


می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا
گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا




پیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش را
آن عیش بی‌روپوش را از بند هستی برگشا




در مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشا
زان سان که اول آمدی ای یفعل الله ما یشا




دیوانگان جسته بین از بند هستی رسته بین
در بی‌دلی دل بسته بین کاین دل بود دام بلا




زوتر بیا هین دیر شد دل زین ولایت سیر شد
مستش کن و بازش رهان زین گفتن زوتر بیا




بگشا ز دستم این رسن بربند پای بوالحسن
پر ده قدح را تا که من سر را بنشناسم ز پا




بی ذوق آن جانی که او در ماجرا و گفت و گو
هر لحظه گرمی می‌کند با بوالعلی و بوالعلا




نانم مده آبم مده آسایش و خوابم مده
ای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبها




امروز مهمان توام سرخوش و پریشان توام
پر شد همه شهر این خبر کامروز عیش است الصلا




هر کو به جز حق مشتری جوید نباشد جز خری
در سبزه این گولخن همچون خران جوید چرا




می‌دان که سبزه گولخن گنده کند ریش و دهن
زیرا ز خضرای دمن فرمود دوری مصطفی




دورم ز خضرای دمن دورم ز حورای چمن
دورم ز کبر و ما و من سرخوش نوشیدنی کبریا




از دل خیال دلبری برکرد ناگاهان سری
ماننده ماه از افق ماننده گل از گیا




جمله خیالات جهان پیش خیال او دوان
مانند آهن پاره‌ها در جذبه آهن ربا




بد لعل‌ها پیشش حجر شیران به پیشش گورخر
شمشیرها پیشش سپر خورشید پیشش ذره‌ها




عالم چو کوه طور شد هر ذره‌اش پرنور شد
مانند موسی روح هم افتاد بی‌هوش از لقا




هر هستییی در وصل خود در وصل اصل اصل خود
خنبک زنان بر نیستی دستک زنان اندر نما




سرسبز و خوش هر تره‌ای نعره زنان هر ذره‌ای
کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا




گل کرد بلبل را ندا کای صد چو من پیشت فدا
حارس بدی سلطان شدی تا کی زنی طال بقا




ذرات محتاجان شده اندر دعا نالان شده
برقی بر ایشان برزده مانده ز حیرت از دعا




السلم منهاج الطلب الحلم معراج الطرب
و النار صراف الذهب و النور صراف الولا




العشق مصباح العشا و الهجر طباخ الحشا
و الوصل تریاق الغشا یا من علی قلبی مشا




الشمس من افراسنا و البدر من حراسنا
و العشق من جلاسنا من یدر ما فی راسنا




یا سایلی عن حبه اکرم به انعم به
کل المنی فی جنبه عند التجلی کالهبا




یا سایلی عن قصتی العشق قسمی حصتی
و السکر افنی غصتی یا حبذا لی حبذا




الفتح من تفاحکم و الحشر من اصباحکم
القلب من ارواحکم فی الدور تمثال الرحا




اریاحکم تجلی البصر یعقوبکم یلقی النظر
یا یوسفینا فی البشر جودوا بما الله اشتری




الشمس خرت و القمر نسکا مع الاحدی عشر
قدامکم فی یقظه قدام یوسف فی الکری




اصل العطایا دخلنا ذخر البرایا نخلنا
یا من لحب او نوی یشکوا مخالیب النوی


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۴:


ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا
از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا




ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشان
بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما




آمد نوشیدنی آتشین ای دیو غم کنجی نشین
ای جان مرگ اندیش رو ای سـ*ـاقی باقی درآ




ای هفت گردون سرخوش تو ما مهره‌ای در دست تو
ای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا




ای مطرب شیرین نفس هر لحظه می‌جنبان جرس
ای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا




ای بانگ نای خوش سمر در بانگ تو طعم شکر
آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا




بار دگر آغاز کن آن پرده‌ها را ساز کن
بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا




خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخور
ستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۵:


ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما
ای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ما




نک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ما
ما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ما




ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما




ما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار ما
ما بس خرابیم و تویی هم از کرم معمار ما




من دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ما
سر درمکش منکر مشو تو برده‌ای دستار ما




واپس جوابم داد او نی از توست این کار ما
چون هرچ گویی وادهد همچون صدا کهسار ما




من گفتمش خود ما کهیم و این صدا گفتار ما
زیرا که که را اختیاری نبود ای مختار ما


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۶:


خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا




عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا




پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی
بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا




گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی
یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا




از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
بار دگر رقص کنان بی‌دل و دستار بیا




روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا




ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو
گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا




ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون
پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا




ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا




ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا




ای نفس نوح بیا وی هـ*ـوس روح بیا
مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا




ای مه افروخته رو آب روان در دل جو
شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا




بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان
چند زنی طبل بیان بی‌دم و گفتار بیا


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۷:


یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا




نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سـ*ـینه مشروح تویی بر در اسرار مرا




نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا




قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا




حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا




روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا




دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا




این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۸:


رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا
زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا




رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا




قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا




ای خمشی مغز منی پرده آن نغز منی
کمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا




بر ده ویران نبود عشر زمین کوچ و قلان
سرخوش و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطا




تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من
تا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطا




مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر
خشک چه داند چه بود ترلللا ترلللا




آینه‌ام آینه‌ام مرد مقالات نه‌ام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما




دست فشانم چو شجر چرخ زنان همچو قمر
چرخ من از رنگ زمین پاکتر از چرخ سما




عارف گوینده بگو تا که دعای تو کنم
چونک خوش و سرخوش شوم هر سحری وقت دعا




دلق من و خرقه من از تو دریغی نبود
و آنک ز سلطان رسدم نیم مرا نیم تو را




از کف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم
چشمه خورشید بود جرعه او را چو گدا




من خمشم خسته گلو عارف گوینده بگو
زانک تو داود دمی من چو کهم رفته ز جا


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۹:


آه که آن صدر سرا می‌ندهد بار مرا
می‌نکند محرم جان محرم اسرار مرا




نغزی و خوبی و فرش آتش تیز نظرش
پرسش همچون شکرش کرد گرفتار مرا




گفت مرا مهر تو کو رنگ تو کو فر تو کو
رنگ کجا ماند و بو ساعت دیدار مرا




غرقه جوی کرمم بنده آن صبحدمم
کان گل خوش بوی کشد جانب گلزار مرا




هر که به جوبار بود جامه بر او بار بود
چند زیانست و گران خرقه و دستار مرا




ملکت و اسباب کز این ماه رخان شکرین
هست به معنی چو بود یار وفادار مرا




دستگه و پیشه تو را دانش و اندیشه تو را
شیر تو را بیشه تو را آهوی تاتار مرا




نیست کند هست کند بی‌دل و بی‌دست کند
باده دهد سرخوش کند سـ*ـاقی خمار مرا




ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا




گر شکند پند مرا زفت کند بند مرا
بر طمع ساختن یار خریدار مرا




بیش مزن دم ز دوی دو دو مگو چون ثنوی
اصل سبب را بطلب بس شد از آثار مرا


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۰:


طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را
لابه گری می‌کنمت راه تو زن قافله را




سرخوش و خوش و شاد توام حامله داد توام
حامله گر بار نهد جرم منه حامله را




هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر
هیچ زمین دفع کند از تن خود زلزله را




می‌کشد آن شه رقمی دل به کفش چون قلمی
تازه کن اسلام دمی‌خواجه رها کن گله را




آنچ کند شاه جفا آبله دان بر کف شه
آنک بیابد کف شه بـ*ـو*سه دهد آبله را




همچو کتابیست جهان جامع احکام نهان
جان تو سردفتر آن فهم کن این مسئله را




شاد همی‌باش و ترش آب بگردان و خمش
باز کن از گردن خر مشغله زنگله را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا