خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۶۱:


اگر حوا بدانستی ز رنگت
سترون ساختی خود را ز ننگت




سیاهی جانت ار محسوس گشتی
همه عالم شدی زنگی ز زنگت




تو آن ماری که سنگ از تو دریغ است
سرت را کس نکوبد جز به سنگت




اگر دریا درافتی ای منافق
ز زشتی کی خورد مار و نهنگت




مرا گویی که از معنی نظر کن
رها کن صورت نقش و پلنگت




چه گویم با تو ای نقش مزور
چه معنی گنجد اندر جان تنگت




هوای شمس تبریزی چو قدس است
تو آن خوکی که نپذیرد فرنگت


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۶۲:


دو چشم آهوانش شیرگیرست
کز او بر من روان باران تیرست




کمان ابروان و تیر مژگان
گواهانند کو بر جان امیرست




چو زلف درهمش درهم از آنم
که بوی او به از مشک و عبیرست




در آن زلفین از آن می‌پیچد این جان
که دل زنجیر زلفش را اسیرست




مگو آن سرو ما را تو نظیری
که ماه ما به خوبی بی‌نظیرست




بیندازم من این سر را به پیشش
اگر چه سر به پیش او حقیرست




خیال روی شه را سجده می‌کن
خیال شه حقیقت را وزیرست


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۶۳:


چنان کاین دل از آن دلدار مستست
ز خوف صاف ما آن یار مستست




خمارش نشکنم الا به خونم
از این شادی دل غمخوار مستست




شفق وارم به هر صبحی به خون در
که در هر صبح آن خون خوار مستست




مده پند و مبر خونم به گردن
که چشم دلبر کین دار مستست




چرا این خاک همچون طشت خون‌ست
که چشم سـ*ـاقی اسرار مستست


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۶۴:


تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست




آن جا که وصال دوستانست
والله که میان خانه صحراست




وان جا که مراد دل برآید
یک خار به از هزار خرماست




چون بر سر کوی یار خسبیم
بالین و لحاف ما ثریاست




چون در سر زلف یار پیچیم
اندر شب قدر قدر ما راست




چون عکس جمال او بتابد
کهسار و زمین حریر و دیباست




از باد چو بوی او بپرسیم
در باد صدای چنگ و سرناست




بر خاک چو نام او نویسیم
هر پاره خاک حور و حوراست




بر آتش از او فسون بخوانیم
زو آتش تیزاب سیماست




قصه چه کنم که بر عدم نیز
نامش چو بریم هستی افزاست




آن نکته که عشق او در آن جاست
پرمغزتر از هزار جوزاست




وان لحظه که عشق روی بنمود
این‌ها همه از میانه برخاست




خامش که تمام ختم گشته‌ست
کلی مراد حق تعالاست


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۶۵:


می‌دان که زمانه نقش سوداست
بیرون ز زمانه صورت ماست




زیرا قفسی‌ست این زمانه
بیرون همه کوه قاف و عنقاست




جویی‌ست جهان و ما برونیم
بر جوی فتاده سایه ماست




این جا سر نکته‌ای‌ست مشکل
این جا نبود ولیکن این جاست




جز در رخ جان مخند ای دل
بی او همه خنده گریه افزاست




آن دل نبود که باشد او تنگ
زان روی که دل فراخ پهناست




دل غم نخورد غذاش غم نیست
طوطی‌ست دل و عجب شکرخاست




مانند درخت سر قدم ساز
زیرا که ره تو زیر و بالاست




شاخ ار چه نظر به بیخ دارد
کان قوت مغز او هم از پاست


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۶۶:


دود دل ما نشان سوداست
وان دود که از دلست پیداست




هر موج که می‌زند دل از خون
آن دل نبود مگر که دریاست




بیگانه شدند آشنایان
دل نیز به دشمنی چه برخاست




هر سوی که عشق رخت بنهاد
هر جا که ملامت‌ست آن جاست




ما نگریزیم از این ملامت
زیرا که قدیم خانه ماست




در عشق حسد برند شاهان
زان روی که عشق شمع دل‌هاست




پا بر سر چرخ هفتمین نه
کاین عشق به حجره‌های بالاست




هشیار مباش زان که هشیار
در مجلس عشق سخت رسواست




میری مطلب که میر مجلس
گر چشم ببسته‌ست بیناست




این عشق هنوز زیر چادر
این گرد سیاه بین که برخاست




هر چند که زیر هفت پرده‌ست
پیداست که سخت خوب و زیباست




شب خیز کنید ای حریفان
شمعست و نوشیدنی و یار تنهاست


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۶۷:


دل آمد و دی به گوش جان گفت
ای نام تو این که می‌نتان گفت




درنده آنک گفت پیدا
سوزنده آنک در نهان گفت




چه عذر و بهانه دارد ای جان
آن کس که ز بی‌نشان نشان گفت




گل داند و بلبل معربد
رازی که میان گلستان گفت




آن کس نه که از طریق تحصیل
آموخت ز بانگ بلبلان گفت




صیادی تیر غمزه‌ها را
آن ابروهای چون کمان گفت




صد گونه زبان زمین برآورد
در پاسخ آن چه آسمان گفت




ای عاشق آسمان قرین شو
با او که حدیث نردبان گفت




زان شاهد خانگی نشان کو
هر کس سخنی ز خاندان گفت




کو شعشعه‌های قرص خورشید
هر سایه نشین ز سایه بان گفت




با این همه گوش و هوش مستست
زان چند سخن که این زبان گفت




چون یافت زبان دو سه قراضه
مشغول شد و به ترک کان گفت




وز ننگ قراضه جان عاشق
ترک بازار و این دکان گفت




در گوشم گفت عشق بس کن
خاموش کنم چو او چنان گفت


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۶۸:


گویم سخن شکرنباتت
یا قصه چشمه حیاتت




رخ بر رخ من نهی بگویم
کز بهر چه شاه کرد ماتت




در خرمنت آتشی درانداخت
کز خرمن خود دهد زکاتت




سرسبز کند چو تره زارت
تا بازخرد ز ترهاتت




در آتش عشق چون خلیلی
خوش باش که می‌دهد نجاتت




عقلت شب قدر دید و صد عید
کز عشق دریده شد براتت




سوگند به سایه لطیفت
سوگند نمی‌خورم به ذاتت




در ذات تو کی رسند جان‌ها
چون غرقه شدند در صفاتت




چون جوی روان و ساجدت کرد
تا پاک کند ز سیئاتت




از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بی‌جهاتت




گفتی که خمش کنم نکردی
می‌خندد عشق بر ثباتت


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۶۹:


در شهر شما یکی نگاریست
کز وی دل و عقل بی‌قراریست




هر نفسی را از او نصیبیست
هر باغی را از او بهاریست




در هر کویی از او فغانیست
در هر راهی از او غباریست




در هر گوشی از او سماعیست
هر چشم از او در اعتباریست




در کار شوید ای حریفان
کاین جا ما را عظیم کاریست




پنهان یاری به گوش من گفت
کاین جا پنهان لطیف یاریست




او بد که به این طریق می‌گفت
کز تعبیه‌هاش دل نزاریست




او بود رسول خویش و مرسل
کان لهجه از آن شهریاریست




نوحست و امان غرقگانست
روحست و نهان و آشکاریست




گرد ترشان مگرد زین پس
چون پهلوی تو شکرنثاریست




گرد شکران طبع کم گرد
کان میل نیز برگذاریست




این جا شکریست بی‌نهایت
این جا سر وقت پایداریست




خاموش کن ای دل و مپندار
کو را حدیست یا کناریست


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۳۷۰:


آمد رمضان و عید با ماست
قفل آمد و آن کلید با ماست




بربست دهان و دیده بگشاد
وان نور که دیده دید با ماست




آمد رمضان به خدمت دل
وان کش که دل آفرید با ماست




در روزه اگر پدید شد رنج
گنج دل ناپدید با ماست




کردیم ز روزه جان و دل پاک
هر چند تن پلید با ماست




روزه به زبان حال گوید
کم شو که همه مرید با ماست




چون هست صلاح دین در این جمع
منصور و ابایزید با ماست


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا