خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
الا یا ایها الورقی ثری تثوی اطلعن عنها
که اندر عالم قدسی ترا باشد نشیمنها


قداستوکرت فیمهوی العواسق عن وری صفحا
خوشا وقتی که بودت با هم آوازان پریدنها


برون آی از حجاب تن بپر بر ساحت گلشن
کنی تا چند از روزن نظر بر طرف گلشنها


تو سیمرغ همایونی که عالم زیر پرداری
چسان با این شکوه و فر گزیدی کنج گلخنها


در آن باغ ودرآن‌هامون برت حاصل ز حد افزون
ز بهر دانهٔ ای دون نمودی ترک خرمنها


تو طاوس شهی اما به چرمی دوخته از جرم
چوبینی خویش ازآنروزن کزآن برگیری ارزنها


بود هر دم چو بوقلمون ترا اطوار گوناگون
گهی انسی و گاهی جان گهی بت گه برهمنها


صبا بلغ الی سلمی من المأسور تسلیما
بگو تا چند یا تنها نشیند تن زند تنها


همه جانها بقالب ها نقوشی از پر عنقا
فروغ خوریکی باشد بود کثرت زروزنها


نهایت نیست ای اسرار اسرار دل ما را
همان بهتر که لـ*ـب بندیم از گفت و شنیدنها


اشعار حکیم سبزواری

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای که پنداری که نبود حشمت و جاهی ترا
هست شرق و غرب عالم ماه تا ماهی ترا


از پیش تا چند گردی کو بکو و در بدر
رو بخویش آور که هست از خود باو راهی ترا


گام نه اول بره پس از خود ای سالک بره
زان نهٔ آگه که از خود هست آگاهی ترا


گر خدا خواهی تو خود خواهی بنه در گوشه ای
تا که خود خواهی شود عین خدا خواهی ترا


جام جم خواهی بیا از خود ز خود بیخود طلب
بهر دارا ساختند آئینهٔ شاهی ترا


خوشه ای از خرمنش اسرار اگر داری طمع
اشک باید ژاله سان و چهرهٔ کاهی ترا


اشعار حکیم سبزواری

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
تغییری ای صنم بده اطوار خویش را
مپسند بر من این همه آزار خویش را


هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل
هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را


پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست
یکره ببین ز لطف خریدار خویش را


مرغان ز آشیانه برون افتاده‌ایم
گم کرده‌ایم ماره گلزار خویش را


تا پر فشانئی نکند وقت قتل هم
بر بست بال مرغ گرفتار خویش را


مهلت نداد صرصر ایام تا که ما
در آشیان نهیم خس و خار خویش را


هرکس که برد لـ*ـذت تیر تو مرهمی
نگذاشت زخم سـ*ـینهٔ افکار خویش را


زاهد مگر خرام تو دیدی که داده است
بر باد دفتر و سرو دستار خویش را


اسرار آن و حسن ز بس گشته نقش دل
اسرار خوانده زین سبب اسرار خویش را


اشعار حکیم سبزواری

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
رشتهٔ تسبیح بگسستیم ما
بر میان زنار بربستیم ما


جز غمت کو بود با ما هم نفس
در بروی جملگی بستیم ما


پیشهٔ ما رندی و میخواره گیست
شیشهٔ ..... بشکستیم ما

بوالعجب بین بی .. و مطرب تمام
همچو چشم سرخوش او سرخوشیم ما


تا گرفتار رخ و زلفش شدیم
از قیود کفر و دین رستیم ما


هستی ما از میان برچیده شد
زین سپس از هست او هستیم ما


شاهد مقصود درخود دیده‌ایم
با نگاه خویش پیوستیم ما


هرکه زخم کاری اسرار را
دیده داند صید آن شستیم ما


اشعار حکیم سبزواری

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
دل بسته نقش چهرهٔ دلدار خویش را
دارد دیار صورت دیار خویش را


هم تیره طبع خاکی و هم نور نور پاک
بنگر ز خویش نور خود و نار خویش را


پیمان همی شکستی و بیگانه خوشدی
ز اغیار فرق می نکنی یار خویش را


بر خویش بود عاشقو آیینه خانه ساخت
تا بنگرد در آینه دیدار خویش را


بیرون ز پرده نقد و متاع جهان نمود
در پرده ساخت رونق بازار خویش را


تجدید عهد بندگی خواجه خواجگی است
تا کی زیاد بردهٔ اقرار خویش را


در خویشتن بدید عیان شاهد الست
هر کو درید پرده پندار خویش را


در سرّ دل نهان بودت مهر ذات لیک
با چشم سر ندید کس انوار خویش را


اسرار خویش اگر طلبی طرح کن دوکون
جز این کسی نیافته اسرار خویش را


اشعار حکیم سبزواری

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز آن زلف پریشانیم چون سنبل پریشانها
وز آن چاک گریبانیم چاک اندر گریبانها


چو یک معنی که پوشانی بگوناگون عباراتی
حجار پرتو رخسارهٔ جانانه شد جانها


مریض کشور عشقم عجب نبود اگر باشد
مرا بالین ز خاره بسـ*ـتر از ریگ بیابانها


نگردد گرد نعش زهرآلودم سک کویت
ز بس بر جسم بیمارم زدی پر زهر پیکانها


بخاطر آورید ای همدمان ناکامی ما را
چو بنشینید و می‌نوشید در طرف گلستانها


مرا دامان پر از آلایش و دارم امید آن
که بخشایند جرم ما طفیل پاکدامانها


چنان کارم ز عشق او برسوائی کشید اسرار
که خوانند داستان ما بدستان دردبستانها


اشعار حکیم سبزواری

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای قد تو سرو بـ*ـو*ستانها
وی روی تو ماه آسمانها


گل جیب دریده تا فتاده
آوازهٔ تو بگلستانها


خوبان بجهان بسی بود لیک
آن تو کجا و آن آنها


صبری بده ای خدا به بلبل
یا مرحمتی بباغبانها


برگوی تو از سگان مائی
تا خود شنوند پاسبانها


تاب تب هجرت ای پربروی
آتش زده مغز استخوانها


ای شوخ ز جور تو صد آوخ
وی دوست ز دست تو فغانها


بی ماه رخت ز اشک شبها
تا صبح شما رم اخترانها


افسانهٔ ما هر آنکه بشنید
لـ*ـب بست دگر ز داستانها


اسرار نگاهدار کاسرار
در دل دارند راز دانها


اشعار حکیم سبزواری

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
گرفته سبزه و گل روی صحرا
سقاک اللّه سـ*ـاقی هات خمراً




ز هجرانت بسوزیم و بسازیم
لعل اللّه یحدث بعد امراً




وفا در عهد حسنت گشته نایاب
احسن العهد للحسناه یدری




ز لعلت جرعهٔ روزی چشیدیم
فاحسوا من دمآء القلب دهراً




دلم بگداخت از سوز فراغت
فاجفانی الدمآیهطلن قطراً




فروغ رخ ز تار موی بنما
ارینی فی بهیم اللیل قجراً




فروزی آتش طلعت بهر بزم
باحشائی لقد سعرت جمراً




به پیش گلشن فردوس رویش
دعوا عنا ریاحینا و زهراً




دهانت سر اسرار الهی است
فقل و اکشف لسرفیک ستراً


اشعار حکیم سبزواری

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای نام خوش تو بر زبان ها
وی یاد تو زینت بیانها




از مهر رخت چو ذره هستند
در رقص و سماع آسمانها




مرغان ترانه سنج خوانند
وصف رخ تو به بـ*ـو*ستانها




اندر ره عشق بی سرانجام
دریاهائی است بیکرانها




ای دل بشتاب زانکه رفتند
زین کاخ مجاز کاروانها




از سروری جهان گذر کن
در باطن خود ببین جهانها




سردهنت نیافت اسرار
هر قدر شدش عیان نهانها


اشعار حکیم سبزواری

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا جان بتن آید بیا احوالپرس این خسته را
تا دل گشاید برگشا آن پستهٔ لـ*ـب بسته را




آن سبزهٔ نورسته را تا دیدمی رستم زدین
پیوسته خواهم سجده کردآن ابروی پیوسته را




گرسوی مرغانم رهاسازدزدام از مهرنیست
ازرشک پرخواهدکشد این بال و پربشکسته را




اززهد و تقوی مشکلم نگشود ومشکل میفروش
بستاندوجامی دهداین صبحه بگسسته را




هرکیش و فن آموختم هر مشکلی کاندوختم
سیلاب عشق آمد ببرد آن خوانده و دانسته را




کالای دارائی کل جز در لباس فقر نیست
پیوند باشد با خدا درویش از خود رسته را




پائین ترین مأوا بود اسرار فرق فرقدان
از کاخ جان برخواسته برخاک او بنشسته را


اشعار حکیم سبزواری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا