خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
نباشد اعتراض از بنده موزون

خداوندی همه در کبریایی است

نه علت لایق فعل خدایی است

سزاوار خدایی لطف و قهر است

ولیکن بندگی در جبر و فقر است

کرامت آدمی را اضطرار است

نه زان کو را نصیبی ز اختیار است

نبوده هیچ چیزش هرگز از خود

پس آنگه پرسدش از نیک و از بد

ندارد اختیار و گشته مامور

زهی مسکین که شد مختار مجبور

نه ظلم است این که عین علم و عدل است

نه جور است این که محض لطف و فضل است

به شرعت زان سبب تکلیف کردند

که از ذات خودت تعریف کردند

چو از تکلیف حق عاجز شوی تو

به یک بار از میان بیرون روی تو

به کلیت رهایی یابی از خویش

غنی گردی به حق ای مرد درویش

برو جان پدر تن در قضا ده

به تقدیرات یزدانی رضا ده

چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد

ز قعر او چه گوهر حاصل آمد​


اشعار شیخ محمود شبستری

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع



یکی دریاست هستی نطق ساحل

صدف حرف و جواهر دانش دل

به هر موجی هزاران در شهوار

برون ریزد ز نص و نقل و اخبار

هزاران موجب خیزد هر دم از وی

نگردد قطره‌ای هرگز کم از وی

وجود علم از آن دریای ژرف است

غلاف در او از صوت و حرف است

معانی چون کند اینجا تنزل

ضرورت باشد آن را از تمثل



اشعار شیخ محمود شبستری

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع


شنیدم من که اندر ماه نیسان

صدف بالا رود از قعر عمان

ز شیب قعر بحر آید برافراز

به روی بحر بنشیند دهن باز

بخاری مرتفع گردد ز دریا

فرو بارد به امر حق تعالی

چکد اندر دهانش قطره‌ای چند

شود بسته دهان او به صد بند

رود با قعر دریا با دلی پر

شود آن قطرهٔ باران یکی در

به قعر اندر رود غواص دریا

از آن آرد برون لؤلؤی لالا

تن تو ساحل و هستی چو دریاست

بخارش فیض و باران علم اسماست

خرد غواص آن بحر عظیم است

که او را صد جواهر در گلیم است

دل آمد علم را مانند یک ظرف

صدف با علم دل صوت است با حرف

نفس گردد روان چون برق لامع

رسد زو حرفها با گوش سامع

صدف بشکن برون کن در شهوار

بیفکن پوست مغز نغز بردار

لغت با اشتقاق و نحو با صرف

همی‌گردد همه پیرامن حرف

هر آن کو جمله عمر خود در این کرد

به ه*رز صرف عمر نازنین کرد

ز جوزش قشر سبز افتاد در دست

نیابد مغز هر کو پوست نشکست

بلی بی پوست ناپخته است هر مغز

ز علم ظاهر آمد علم دین نغز

ز من جان برادر پند بنیوش

به جان و دل برو در علم دین کوش

که عالم در دو عالم سروری یافت

اگر کهتر بد از وی مهتری یافت

عمل کان از سر احوال باشد

بسی بهتر ز علم قال باشد

ولی کاری که از آب و گل آید

نه چون علم است کان کار از دل آید

میان جسم و جان بنگر چه فرق است

که این را غرب گیری آن چو شرق است

از اینجا باز دان احوال و اعمال

به نسبت با علوم قال با حال

نه علم است آنکه دارد میل دنیی

که صورت دارد اما نیست معنی

نگردد علم هرگز جمع با آز

ملک خواهی سگ از خود دور انداز

علوم دین ز اخلاق فرشته است

نباشد در دلی کو سگ سرشت است

حدیث مصطفی آخر همین است

نکو بشنو که البته چنین است

درون خانه‌ای چون هست صورت

فرشته ناید اندر وی ضرورت

برو بزدای روی تختهٔ دل

که تا سازد ملک پیش تو منزل

از او تحصیل کن علم وراثت

ز بهر آخرت می‌کن حراثت

کتاب حق بخوان از نفس و آفاق

مزین شو به اصل جمله اخلاق




اشعار شیخ محمود شبستری

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع



اصول خلق نیک آمد عدالت

پس از وی حکمت وعفت شجاعت

حکیمی راست گفتار است و کردار

کسی کو متصف گردد بدین چار

به حکمت باشدش جان و دل آگه

نه گربز باشد و نه نیز ابله

به عفت میل خود کرده مستور

شره همچون خمود از وی شده دور

شجاع و صافی از ذل و تکبر

مبرا ذاتش از جبن و تهور

عدالت چون شعار ذات او شد

ندارد ظلم از آن خلقش نکو شد

همه اخلاق نیکو در میانه است

که از افراط و تفریطش کرانه است

میانه چون صراط مستقیم است

ز هر دو جانبش قعر جحیم است

به باریکی و تیزی موی و شمشیر

نه روی گشتن و بودن بر او دیر

عدالت چون یکی دارد ز اضداد

همی هفت آمد این اضداد ز اعداد

به زیر هر عدد سری نهفت است

از آن درهای دوزخ نیز هفت است

چنان کز ظلم شد دوزخ مهیا

بهشت آمد همیشه عدل را جا

جزای عدل، نور و رحمت آمد

سزای ظلم، لعن و ظلمت آمد

ظهور نیکویی در اعتدال است

عدالت جسم را اقصی کمال است

مرکب چون شود مانند یک چیز

ز اجزا دور گردد فعل و تمییز

بسیط الذات را مانند گردد

میان این و آن پیوند گردد

نه پیوندی که از ترکیب اجزاست

که روح از وصف جسمیت مبراست

چو آب و گل شود یکباره صافی

رسد از حق بدو روح اضافی

چو یابد تسویت اجزای ارکان

در او گیرد فروغ عالم جان

شعاع جان سوی تن وقت تعدیل

چو خورشید و زمین آمد به تمثیل




اشعار شیخ محمود شبستری

 

hamy

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/5/23
ارسال ها
4
امتیاز واکنش
6
امتیاز
13
سن
18
زمان حضور
3 ساعت 16 دقیقه
رخ اینجا مظهر حسن خدایی است
مراد از خط جناب کبریایی است
رخش خطی کشید اندر نکویی
که از ما نیست بیرون خوبرویی
خط آمد سبزه زار عالم جان
از آن کردند نامش دار حیوان
ز تاریکی زلفش روز شب کن
ز خطش چشمه حیوان طلب کن
خضر وار از مقام بی نشانی
بخور چون خطش آب زندگانی
اگر روی و خطش بینی تو بی شک
بدالی کثرت از وحدت یکا یک
ز زلفش باز دانی کار عالم
ز خطش باز خوانی سر مبهم
کسی کو خطش از روی نکودید
دل من روی او در خط او دید
مگر رخسار او سبع المثانی است
که هر حرفی ازو بحر معانی است
نهفنه زیر هر مویی ازو باز
هزاران بحر علم از عالم راز
ببین بر آب قلب عرش رحمان
ز خط عارض زیبایی جانان


اشعار شیخ محمود شبستری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا