خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
با تو این راز نمی‌توانم گفت
ـ در کجای دشت نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام
آرام
از کوه اگر می‌گویی
آرام‌تر بگوی!
برکه‌ای که شب از آن آغاز می‌شود
ماهی اندوهگین می‌گردد
و رشد شبانه‌ی علف
پوزه اسب را مرتعش می‌کند
آرام!
آرام!
از دشت اگر می‌گویی.
گیاهی که در برابر چشم من قد می‌کشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله می‌آید
آه می‌دانم
اندوه خویشتن را من
صیقل نداده‌ام!
بتاب؛ رویای من
به گیاه و بر سنگ
که اینک معراج تو را آراسته‌ام من
گرگی که تا سپیده دمان بر آستانه‌ی ده می‌ماند
بوی فراوانی در مشام دارد
صبحی اگر هست
بگذار با حضور آخرین ستاره
در تلاوتی دیگر گونه آغاز شود
ستاره‌ها از حلقوم خروس
تاراج می‌شود
تا من از تو بپرسم
ـ اکنون ای سرگردان!
در کدام ساعت از شبیم؟
انبوهی جنگل است که پلک مرا
بر یال اسب می‌خواباند
و ستاره‌ای غیبت می‌کند
تا سپیده دمان را به من باز نماید.
میراث گریه... آه
در خانه‌ام
سـ*ـینه به سـ*ـینه بود


اشعار هوشنگ چالنگی

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
به مرگ
که دیوانه می‌کند
صبح را
در فاصله‌ی لباس من
به شب
که چرخشم می‌دهد
و بی‌دستم می‌کند
که اگر مرا دیده‌ای
که نمی‌خندیدم
پس مرا ندیده‌ای
که هر بار بیشتر دوست داشته‌ام
تنفس چشم‌هایم را
و این حباب‌هایی که
به تن دارم.


اشعار هوشنگ چالنگی

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
ذوالفقار را فرود آر
بر خواب اين ابريشم
كه از «افيليا»
جز دهاني سرودخوان نمانده است
در آن دم كه دست لرزان بر سينه داري
اين منم،كه ارابه‌ی خروشان را از مِه گذر داده‌ام
آواز روستايي‌ست كه شقيقه اسب را گلگون كرده است
به هنگامي كه آستين خونين تو
سنگ را از كفِ من مي‌پراند
با قلبي ديگر بيا
اي پشيمان
ای پشيمان
تا زخم هايم را به تو باز نمايم
- من كه اينك
از شيارهاي تازيانه‌ي قوم تو
پيراهني كبود به تن دارم -
اي كه دست لرزان بر سينه نهاده‌اي
بنگر
اينك منم كه شب را سوار بر گاو زرد
به ميدان مي‌آورم
«میراث»
نمی‌توانم گفت
با تو اين راز نمی‌توانم گفت
ـ در کجای دشت، نسيمی نيست
که زلف را پريشان کند –
آرام! آرام!
از کوه اگر می‌گويی آرام‌تر بگوی!
بار گریه‌ای بر شانه دارم
برکه‌ای که شب از آن آغاز می‌شود
ماهی اندوهگين می‌گردد
و رشد شبانه‌ی علف
پوزه‌ی اسب را مرتعش می‌کند
آرام! آرام! از دشت اگر می‌گويی.
گياهی که در برابر چشم من قد می کشد
در کدامين ذهن است
به جز گوسفندی که
اينک پيشاپيش گله می‌آيد.
آه ميدانم! اندوه خويشتن را من
صيقل نداده‌ام!
بتاب؛ رويای من! به گياه و بر سنگ
که اينک معراج تو را آراسته‌ام من
گرگی که تا سپيده دمان بر آستانه‌ی ده می‌ماند
بوی فراوانی در مشام دارد
صبحی اگر هست، بگذار با حضور آخرين ستاره
در تلاوتی ديگر گونه آغاز شود
ستاره‌ها از حلقومِ خروس تاراج می‌شود
تا من از تو بپرسم
ـ اکنون ای سرگردان! در کدام ساعت از شبيم؟
انبوهیِ جنگل است که پلک مرا
بر يال اسب می خواباند
و ستاره‌ای غيبت می کند
تا سپيده دمان را به من باز نمايد.
ميراث گريه ؛ آه - در قوم من -
سينه به سينه بود .


اشعار هوشنگ چالنگی

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
اکنون دیگر بیرقی بر آبم.
چشم بر هم می‌نهم
و با گردنم رعشه‌هایم را
هنجار می‌کنم
آیا روح به علف رسیده است؟
پس برگردم و ببینم
که میان گوش‌های باد ایستاده‌ام
تا این ماهی بـ*ـغلتد و پلک‌های من ذوب شوند
آه می‌دانم!
فرورفتن یال‌های من در سنگ
آیندگان را دیوانه خواهد کرد
و از ریشه‌ی این یاله‌های تاریک
روزی دوست فرود می‌آید و تسلیت دوست را می‌پذیرد
اکنون چشم بر هم گذارم و کشف کنم
ستاره‌ای را که اندوهگینم می‌کند.


اشعار هوشنگ چالنگی

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
اما هنوز پرنده‌ای می‌نالد
بر شاخسار دور
نزدیک با وب مهجور
و سایه‌های هرچه درختان
در گریه‌های من
پنهانِ سایه‌سار بلوطان
آن‌قدر خنده‌های مَه را دیدم
آن‌قدر گریه‌های بلوطان را با مَه
و سایه‌های هرچه درختان
در خنده‌های من
بر شاخسار دور
نزدیک با وب مهجور.


اشعار هوشنگ چالنگی

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
درست بود
رابـ*ـطه موجود بود و
بهرام مرا دریافته بود
در مسافاتی دور
خورشید لابه‌لای درختی
موجودِ شیر در پرده بود
موج می‌خورد.


اشعار هوشنگ چالنگی

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
اکنون آرامش مرگ است
و آتش‌هایی که به من می‌نگرند
آه که دیگر به پاسخ آن همه گذشته
باز یافته‌هایم را می‌بینم
مرگ‌های پنهان را که با چشمانش افروخت
تا من بگذرم
یک دور به گرد جهان
اکنون خفته‌ام
بر زانوانم است
سهل انگار بر پیشانیم.


اشعار هوشنگ چالنگی

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
صبح که بلرزد،
در گوش‌ها و جامه‌دانی کهنه
من پر خواهم بود
از چشم‌های خواب آلود
و خواهم دانست
با اولين گام
ماه را با خود دشمن کنم
با درختی که خواب‌ها ديد و کسش تعبير نکرد
به دريايی که ساعتی از شب
دندان افعی‌ست
صبح خواهد مرد
در گوش‌ها و جامه‌دانی کهنه.


اشعار هوشنگ چالنگی

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
پذیرفتم
از کلاله ی آتش
مرغی بجا بماند دانه چین
اما با زخم‌های من
نمی‌دوی ای ماه!
پذیرفتم
کلاه از کوه برگیرم و
فوران غول را تماشا کنم
اما مرغ یخ مویم را تنگ می‌کند
و این زنگوله را
که ماه به خون من آویخته
جایی که دشت باشد و دشت
تکان خواهم داد.


اشعار هوشنگ چالنگی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا