خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

آیا آن جا که می‌ایستی

حکایت جانهایی‌ست

که در انتظار نوبت خویشند

تا گُر گیرند؟


آیا آن جا که می‌گذری

انبوهی‌ِ رودهاست

که گلوی مردگان را

می‌جویند و باز پس نمی‌دهند؟


کمانداران و آبزیان

غرق می‌شوند دست در آ*غو*ش

و بر هر ریگ که فرود می‌آیند


صدای مرا می‌شنوند

که نمی‌خواستم بمیرم

منبع:مجله ویستا​


اشعار هوشنگ چالنگی

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

اکنون

خاموش ترين زبان‌ها را در کار دارم

با پرنده ای در ترک خويش

که هجاها را به ياد نمی‌آورد

می‌رانم

می‌رانم


از بهار چيزی به منقار ندارم

از شرم منتظران به کجا بگريزم

هر شب

همه شب


در تمامی سردابه های جهان

زنی که نام مرا به تلاوت نشسته است


ای آبروی اندوه من

سقوط مرا اينک! از ابرها بيبن

- چونان باژگونه بلوطی

که بر چشم پرنده ای-

بر کدامين رود بار می راندم

هر روز

همه روز


با مردی که در کنار من

مه صبحگاهی را پارو می کرد

در آواز خروسان

هر صبح

همه صبح


به کدامين تفرج می رفتم

با لبخنده ای از مادر

که به همراه می بردم


اينک شيهه اسب است که شب چره را مرصع می‌کند

و ترکه چوپانان

که مرا به فرود آمدن علامتی می دهد



اشعار هوشنگ چالنگی

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

اگر بهاری هست؛ بگویيد

که اين دست؛ طفلی بازيگوش ست

شتاب دارد


بهار را می گسترانی و نمی‌دانی

که اين بی حوصله جز پريشان کردن نمی‌داند


چگونه از باد و باران می‌آمد

و بر گرمی اجاق جای می‌گشاد

دستی که ترکه های به ناحق خورده بود !


**************



ماديانی در باران

و قوس قزح که رود را به دو نيم می‌کرد

اکنون چگونه روبر گردانم

که اين منشور؛ کورم می کند


هنگامی ست

که مادرم به کردار بيوه‌ای می‌خرامد

و طايفه ی ماديان بهار خورده را سياه می پوشد

اينک کيست که نام پدرم را آرام تلا وت می‌کند؟


ـ :ای پرسنده !

اگر عقوبتی هست،

شيون از من آغاز شد


اشعار هوشنگ چالنگی

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

با تو این راز نمی توانم گفت

ـ در کجای دشت نسیمی نیست

که زلف را پریشان کند

آرام

آرام


از کوه اگر می گویی

آرام تر بگوی!


برکه ای که شب از آن آغاز می شود

ماهی اندو هگین می گردد

و رشد شبانه ی علف

پوزه اسب را مرتعش می کند


آرام

آرام


از دشت اگر می گویی

گیاهی که در برابر چشم من قد می کشد


در کدامین ذهن است

به جز گوسفندی که

اینک پیشاپیش گله می آید

آه می‌دانم

اندوه خویشتن را من

صیقل نداده‌ام


بتاب؛ رویای من

به گیاه و بر سنگ

که اینک؛ معراج تو را آراسته ام من


گرگی که تا سپیده دمان بر آستانه ی ده می ماند

بوی فراوانی در مشام دارد


صبحی اگر هست

بگذار با حضور آخرین وب

در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود


ستاره ها از حلقوم خروس

تاراج می‌شود


تا من از تو بپرسم

ـ اکنون؛ ای سرگردان !

در کدام ساعت از شبیم؟


انبوهی جنگل است که پلک مرا

بر یال اسب می خواباند


و وب ای غیبت می کند

تا سپیده دمان را به من باز نماید


میراث گریه؛ آه

در خانه ام

سـ*ـینه به سـ*ـینه بود


اشعار هوشنگ چالنگی

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

گرگی اگر بماند

ـ با چشمهای برفی ـ

شب هيمه ای به چشمش خواهد کرد

آن آهويی که جوشان می رفت

مرد شکارچی می جست !


اين نيم سوز گريان

گريان

ـ هميشه گريان ـ

اين لحظه ها برای گريه خوبند!


در خواب‌های من بود

آن کودکی که گريان می رفت

با گونه های خيس


در جامه دان خواهر

تصوير مادر می‌جست

آيا دوباره کودک

در انتهای جنگل خوابيده ست؟


آيا

آن زلف؛ زلف کودک بود

که در ميان رود می رفت؟





به مرگ

که دیوانه می کند

صبح را

در فاصله ی لباس من

به شب

که چرخشم می دهد

و بی دستم می کند


که اگر مرا دیده ای

که نمی خندیدم

پس مرا ندیده ای


که هر بار بیشتر دوست داشته ام

تنفس چشم هایم را

و این حباب هایی که

به تن دارم


اشعار هوشنگ چالنگی

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما هنوز پرنده‌ای می‌نالد

بر شاخسار دور

نزدیک با وب مهجور


و سایه‌های هرچه درختان

در گریه‌های من


پنهانِ سایه‌سار بلوطان

آن‌قدر خنده‌های مَه را دیدم

آن‌قدر گریه‌های بلوطان را با مَه

و سایه‌های هرچه درختان


در خنده‌های من

بر شاخسار دور

نزدیک با وب مهجور


مرا بیدار می‌کند



پلک‌هایم را میفشارد

زنبوری کور که در خونم به رنگ سبز تهدیدش می‌کنم


با من گوش می‌دهد

صدای باد را که در پیراهن "گور زا" می‌پیچد

در باران رهایم می‌کند تا یال‌هایم را ببویم


اشعار هوشنگ چالنگی

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ربوده یا که چال

چه‌تفاوت

نیم‌چهر درد بر ارابه که بود و

مام پرسه‌گرد

و به نیم‌سال تا ببیندت

به مویه به سطح آمدی

در چشم بی‌قرار و مام پرسه‌گرد
************

درست بود

رابـ*ـطه موجود بود و

بهرام مرا دریافته بود

در مسافاتی دور

خورشید لابه‌لای درختی

موجودِ شیر در پرده بود

موج می خورد


*************


همین نزدیکی‌هایی

که گریه ازیاد نرود

دست‌های تو

که گفته بودی ...

گریست



اشعار هوشنگ چالنگی

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
در باغ
تابوهای حائل
تابوهای کهنه‌ی حائل
رفتن خیالی بیش نیست
بگذار بنشینم
و فکر رفتن را
در جیب‌های خود
پنهان کنم.
بگذار دست‌ها را
بگذار این علائم بومی را
پشت کتاب‌ها بگذارم.
رفتن خیالی بیش نیست
-از مادرم شنیده‌ام این را-
از مادرم که باغ را آرام
تا روی میز خانه هدایت کرد.
بگذار با فکر آن ستاره
که بوی گندم می‌داد
دلخوش باشم
شمشیر را بخوان
شمشیر را بخوان
شمشیر فصل آخر این باغ است
شمشیر را بخوان
تا من
آن تماشاگر باشم
که رعشه‌های آخر این باغ پیر را
با چشم‌های کهنه‌ی خود دیده است
بگذار بنگرم
بگذار از دریچه بر این باغ بنگرم.


اشعار هوشنگ چالنگی

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
ایستاده‌ام تا آتش‌ها بی من نسوزند
من که
گذرنده‌ای
خاموشم
دست‌هایم دل کوچکم را پنهان کرده‌اند
من که
لحظه‌ای دیگر
به ابر
تو خواهم گفت
ستاره‌ی خفته را به کودکی خواهم داد
بر هر گور گلی خواهم افکند
و گردنم که رعشه بیاغازد
شعر خواهم نوشت
من که
گذرنده‌ای
خاموشم


اشعار هوشنگ چالنگی

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
از ابر تا همهمه‌ی باران
چه نوک چیده‌ای دارم
که مجبورم کرده است
آب در منقار با اختران بگذرم
دیگر نه خواب ... نه مرگ
که طنین کلاغان در تنگنایم
***
در تاریکی می‌نویسم
به تو دست زدم
میان دره‌ها که باران بود
سیاوش پنهان دره‌ها


اشعار هوشنگ چالنگی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا