خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

_HediyeH_

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/3/21
ارسال ها
77
امتیاز واکنش
1,435
امتیاز
153
سن
17
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خداوند مهربان
نام دلنوشته: و از خدايی که غافل بودم!
نام نگارشگر: هديه قلی زاده اميری
ژانر: عاشقانه، مذهبی

مقدمه:
در جهانی پا نهادم و قدم برداشتم که ميلياردها انسان در آن، قبل و بعد از من اقامت دارند. جهان،جهانی که وسعت و بزرگی زيادی دارد.
جهانی که از وسعت خودش هيچگاه مغرور نشد و با استقبال گرمی همه‌ی ما را در آ*غو*شش پذيرفت، آ*غو*شی گرم‌تر از آفتاب سوزان!
اما، چرا وسعتی از ما گرمی آن را احساس نکرديم؟! آيا گرمی جهان، همان خوشبختی ما در دنياست؟
نمی دانم. سرگردانم، به راستی دنيا و جهانِ عجيبی است. آری گاهی جهان به اندازه‌ای کوچک است و ما گاهی آنقدر در نزديک هم هستيم که وسعت و بزرگی خدا _مهم‌تر از آن_ جهان را به سادگی زير سوال می‌بريم. هزاران بار پشت سر هم نفرت ديديم، عشق ديديم، خيانت ديديم؛ اعتماد واقعی ديديم و صدها و هزاران بار درد کشيديم، تحقير شدیم؛ اما به دليل آن‌که...


کامل شده و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، دونه انار، FaTeMeH QaSeMi و 11 نفر دیگر

_HediyeH_

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/3/21
ارسال ها
77
امتیاز واکنش
1,435
امتیاز
153
سن
17
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
مدت زيادی بود که دلم از زمان و زمين گرفته بود. هر بار با بغض‌های پی در پی‌ام قلبم درون سينه‌ام، باعث سنگينی نفسم می شد. دليل چه بود؟ نمی‌دانم ..دنبال راه نجاتی برای اين مخمصه
بودم..روز شب ،شب و روز به دنبال چيز ندانسته می گشتم ..اما هدفم چه بود؟...همان چيزی
که دنبالش می گشتم با من بود و من با او اما هرچه بود، من از او دور بودم.


کامل شده و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، دونه انار، FaTeMeH QaSeMi و 11 نفر دیگر

_HediyeH_

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/3/21
ارسال ها
77
امتیاز واکنش
1,435
امتیاز
153
سن
17
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر بار بی توجه به زندگی افراد رنج کشيده يا نشکيده اند رد می شدم و به آسانی می گذشتم
چراکه ارزشی برايم نداشتند.
زندگی ايی که سراسر وجود آن در دو حرف خلاصه می شود ترديد ،شک .اما برای رسيدن به
يقين راه چاره چيست؟
زندگی که وجود آن از دو کلمه بی اعتمادی و دورغ صحبت می کند
شروع کرديم با ترديدبا وسوسه خواستن يا نخواستن و آنگاه که خواستن را با دستانمان برگزيديم

به آسانی خودمان را از حقيقت فاصله داديم و خود راهمچو آبی که از شيربر پايين سقوط می

کند ،پايين آمديم و خود را به پايين رسانديم و مدتی بعد طلب بالی کرديم که با آن همچو

پروانه ايی خود را به بالا برسانيم اما برايمان رويايی دست نيفاتنی و غريبی و غريب تری

شد.با ترديد،بی يقين همچو شعمی سوختيم و خاکستر شديم ،هر چه تلاشو فکر می کرديم نه

خبری از بال بود و نه شمعی نو! اما چرا..چرا...؟!


کامل شده و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، دونه انار، FaTeMeH QaSeMi و 10 نفر دیگر

_HediyeH_

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/3/21
ارسال ها
77
امتیاز واکنش
1,435
امتیاز
153
سن
17
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
قدم بر می داشتيم بر جاده ايی تاريکی، که از انتهايش،از انکه سر انجام اين راه سرد که بی
هدف قدم بر می داشتيم ، خبر نداشتيم! رفتيم برای رسيدن !سلام کرديد با ترديدی
آشکار،عاشق شديم با ترديد و ترس ،غصه خورديم با ترديد و اشک ناله!و درآخر چشم بستيم
با ترديد!
و اری حال يقين تو کجايی؟! و ای کاش می توانستم جوری داد بزنم وسخن بگويک که آری
من مطمئنم مطمئنم تو هستی و تورا با تک تک سول های وجودم درک اين را که کنم که تو
هستی ! و به خود بفهمانم تو نيز هستی!


کامل شده و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، دونه انار، FaTeMeH QaSeMi و 11 نفر دیگر

_HediyeH_

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/3/21
ارسال ها
77
امتیاز واکنش
1,435
امتیاز
153
سن
17
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگريستم و بلند شدم روزهايم را بی تو شروع کردم و پشت سر گذاشته ام !می گفتند بچه های
کوچک روح پاک و همچنين به خدا نيز نزديک تر هستند حال به اين حرف پی بردم و
توانستم آن را درک کنم به راستی من در کوچيکی اندازه ايی دلم پاک و صاف بود که تورا
هميشه همراه خود می ديدم توراعشقم می خواندم و هر روز با عشق تو از خواب بر می
خواستم و حال
کردمو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



کامل شده و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، دونه انار، FaTeMeH QaSeMi و 9 نفر دیگر

_HediyeH_

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/3/21
ارسال ها
77
امتیاز واکنش
1,435
امتیاز
153
سن
17
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
پر از مهربانی بودی!
پر از عشق بودی!
و در اخر هميشه به ياد من بودی من غافل از تو!
فاصله ايی ساختن ميان من تو!نمی دونم در چه زمانی اين فاصله شکل گرفت اما بين من و
تو چنان فاصله افتاد که ديگر حتی با اسمت غريب و خودت برايم گمنام بودی!
مسبب اين همه فاصله چه کسی بود؟
گويی حرفهای ديگران!


کامل شده و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، دونه انار، FaTeMeH QaSeMi و 9 نفر دیگر

_HediyeH_

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/3/21
ارسال ها
77
امتیاز واکنش
1,435
امتیاز
153
سن
17
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
در زندگی آنقدر غرق در کارهای روزمره ام ميشدم چراکه تو ديگر برايم ذره ايی ارزش
نداشتی!
با شکست های کوچک، نااميد از خودم ولعنت بر جهان می کردم
درک حرفايی را که بايد گفت يا که حس کرد را هيچوقت نفهميدم همچو وقتی گفتند
خدا را بايد حس کرد!


کامل شده و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، دونه انار، FaTeMeH QaSeMi و 9 نفر دیگر

_HediyeH_

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/3/21
ارسال ها
77
امتیاز واکنش
1,435
امتیاز
153
سن
17
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
شک...شک و نيرنگ..شک و بی اعتمادی..و در آخر شک و دورغ
به شک های انديشيدم که به سراغم آمده بودند.
تصميم داشتم زندگی ام را بدون شک و ترديد کنم و به مسيری قدم بر دارم که يقين در آن
پيدا و همچنين همچو طلايی برايم بدرخشد چراکه روشنايش چراغ برای راه درست راست
اما
راه حل چه بود؟!


کامل شده و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، دونه انار، FaTeMeH QaSeMi و 9 نفر دیگر

_HediyeH_

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/3/21
ارسال ها
77
امتیاز واکنش
1,435
امتیاز
153
سن
17
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
تلاش..تلاشی که اولين وظيفه انسان است
...خدا
لکه هايی تو زندگيم رنگ گرفت..
...رنگشو دير ديدم
رنگی که بعد از ديدن ان وحشت کردم
..مشکی ..رنگی که تنها تاريکی در آن به من چشمک می زد
خدايا مسببش من بودم؟
...خدايا سخته هدفت گنـ*ـاه نکردن باشه
اما عملتو گناهکار جلوه بدن
...سخته نخوای گنـ*ـاه کنيو
اما اتفاقاتی تو زندگيت بيفتن که تو رو وادرا کنن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



کامل شده و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، دونه انار، FaTeMeH QaSeMi و 9 نفر دیگر

_HediyeH_

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/3/21
ارسال ها
77
امتیاز واکنش
1,435
امتیاز
153
سن
17
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
..خدايا ..عشقی که هميشه و هر وقت ميشه روت حساب باز کرد
کمکم کن ..کمکم کن
تنها کسی بودی که لحظه های تنهايی هام ترکم نکردی!پيشم موندی
با همه مهربونيات که حد داره حساب نداره کمکم کن!
کمکم کن وقتی که درکم بيشتر شد شعورم بيشترشد بيشتر بهت نزديک شم!
کمکم کن عاشقانه و خالصانه به سمتت به پرواز در بيام!و به يقين بيام!
من رو جوری غرق در دريا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



کامل شده و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، دونه انار، FaTeMeH QaSeMi و 10 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا