- عضویت
- 11/3/20
- ارسال ها
- 1,025
- امتیاز واکنش
- 17,409
- امتیاز
- 323
- سن
- 21
- محل سکونت
- زیر گنبد کبود
- زمان حضور
- 92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانم امریکایی پشت پنجره ایستاده بود و بیرون را نگاه میکرد. بیرون، درست زیر پنجرۀ اتاق آنها، گربهای زیر یکی از میزهای سبز آبچکان قوز کرده بود. گربه سعی میکرد خودش را جمع کند تا آب رویش نریزد.
زن امریکایی گفت: «میرم پایین اون بچه گربه رو بیارم.»
شوهرش، از روی تعارف گفت: «من این کارو میکنم.»
- «نه، من میآرمش. بچه گربۀ بیچاره اون بیرون داره سعی میکنه زیر میز خیس نشه.»
شوهر به مطالعه ادامه داد، دراز کشیده بود و روی دو بالشی که در پای تـ*ـخت قرار داشت لم داده بود.
گفت: «خیس نشی.»
زن از پلکان پایین رفت و صاحب هتل بلند شد ایستاد و جلو زن که از دفتر بیرون میرفت تعظیم کرد. میزش در انتهای دفتر قرار داشت.
پیرمرد بود و قد بلندی داشت. زن گفت: «بارون میآد.» از صاحب هتل خوشش میآمد.
- «آره، آره، خانوم. هوا بده. هوای خیلی بدییه.»
مرد پشت میزش در انتهای اتاق کمنور ایستاده بود. زن از او خوشش میآمد. از رفتار بسیار جدی او در مقابل هر شکایتی خوشش میآمد. از وقارش خوشش میآمد. از شیوهای که به او خدمت میکرد خوشش میآمد. از احساسی که او در مقام صاحب هتل بودن داشت خوشش میآمد. از چهرۀ سالخورده و جدی او و از دستهای بزرگش خوشش میآمد.
گربه زیر باران | ارنست همینگوی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: