خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,330
امتیاز
418
سن
21
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
پدر پروین:


پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من




یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من




مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من




از ندانستن من، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من




آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من




بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من




رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم، ای دیدهٔ نورانی من




بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من




صفحهٔ روی ز انظار، نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من




دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است
چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من




عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من




گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من




من که قدر گهر پاک تو میدانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من




من که آب تو ز سرچشمهٔ دل میدادم
آب و رنگت چه شد، ای لالهٔ نعمانی من




من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من




گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!


اشعار پروین اعتصامی

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,330
امتیاز
418
سن
21
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
سنگ مزار پروین:


اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است




گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است




صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است




دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است




خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سـ*ـینه بسی سنگین است




بیند این بسـ*ـتر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است




هر که باشی و زهر جا برسی
آخرین منزل هستی این است




آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است




اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است




زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است




خرم آن کس که در این محنت‌گاه
خاطری را سبب تسکین است


اشعار پروین اعتصامی

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,330
امتیاز
418
سن
21
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
قطعه:


ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم
کالای ما چو وقت رسد، کارهای ماست




ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم
پیران ره، بما ننمودند راه راست


اشعار پروین اعتصامی

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,330
امتیاز
418
سن
21
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
جوجه نافرمان:


گفت با جوجه مرغکی هشیار
که ز پهلوی من مرو به کنار




گربه را بین که دم علم کرده
گوشها تیز و پشت خم کرده




چشم خود تا به هم زنی بردت
تا کله چرخ داده‌ای خوردت




جوجه گفتا که مادرم ترسوست
به خیالش که گربه هم لولوست




گربه حیوان خوش خط وخالیست
فکر آزارجوجه هرگز نیست




سه قدم دورتر شد از مادر
آمدش آنچه گفته بود به سر




گربه ناگاه ازکمین برجست
گلوی جوجه را به دندان خست




برگرفتش به چنگ و رفت چو باد
مرغ بیچاره از پیش افتاد




گربه از پیش و مرغ از دنبال
ناله‌ها کرد زد بسی پر و بال




لیک چون گربه جوجه را بربود
نالهٔ مادرش ندارد سود




گر تضرع کند وگر فریاد
جوجه را گربه پس نخواهد داد


اشعار پروین اعتصامی

 
  • پوکر
Reactions: Marry

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,330
امتیاز
418
سن
21
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
زن در ایران:


زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشه‌اش، جز تیره‌روزی و پریشانی نبود




زندگی و مرگش اندر کنج عزلت می‌گذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآن که زندانی نبود




کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود




در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود




دادخواهیهای زن می‌ماند عمری بی‌جواب
آشکارا بود این بیداد؛ پنهانی نبود




بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک
در نهاد جمله گرگی بود؛ چوپانی نبود




از برای زن به میدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگ‌میدانی نبود




نور دانش را ز چشم زن نهان می‌داشتند
این ندانستن، ز پستی و گرانجانی نبود




زن کجا بافنده میشد، بی نخ و دوک هنر
خرمن و حاصل نبود، آنجا که دهقانی نبود




میوه‌های دکهٔ دانش فراوان بود، لیک
بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود




در قفس می‌آرمید و در قفس می‌داد جان
در گلستان نام ازین مرغ گلستانی نبود




بهر زن تقلید تیه فتنه و چاه بلاست
زیرک آن زن، کو رهش این راه ظلمانی نبود




آب و رنگ از علم می‌بایست، شرط برتری
با زمرد یاره و لعل بدخشانی نبود




جلوهٔ صد پرنیان، چون یک قبای ساده نیست
عزت از شایستگی بود از هوسرانی نبود




ارزش پوشانده کفش و جامه را ارزنده کرد
قدر و پستی، با گرانی و به ارزانی نبود




سادگی و پاکی و پرهیز یک یک گوهرند
گوهر تابنده تنها گوهر کانی نبود




از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن
زیور و زر، پرده‌پوش عیب نادانی نبود




عیبها را جامهٔ پرهیز پوشانده‌ست و بس
جامهٔ عجب و هوی بهتر ز عریانی نبود




زن، سبکساری نبیند تا گرانسنگ است و بس
پاک را آسیبی از آلوده دامانی نبود




زن چون گنجور است و عفت گنج و حرص و آز دزد
وای اگر آگه ز آیین نگهبانی نبود




اهرمن بر سفرهٔ تقوی نمیشد میهمان
زآن که می‌دانست کآنجا جای مهمانی نبود




پا به راه راست باید داشت، کاندر راه کج
توشه‌ای و رهنوردی، جز پشیمانی نبود




چشم و دل را پرده میبایست اما از عفاف
چادر پوسیده، بنیاد مسلمانی نبود




خسروا، دست توانای تو، آسان کرد کار
ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود




شه نمی‌شد گر‌در این گمگشته کشتی ناخدای
ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود




باید این انوار را پروین به چشم عقل دید
مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود


اشعار پروین اعتصامی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا