- عضویت
- 28/2/20
- ارسال ها
- 4,354
- امتیاز واکنش
- 51,361
- امتیاز
- 443
- محل سکونت
- ☁️
- زمان حضور
- 122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
سال ۱۹۲۹ به دنیا آمدم.
سال ۱۹۳۷ دستگیر شدم.
سال ۱۹۴۸ مادرم مُرد.
در تمام عمرم،
اولین بار برای مرگ کسی گریه کردم.
از ماهی ها مراقبت کردم،
در آکواریوم.
پنجره باز ماند
در شبی زمستانی.
ماهی ها یخ زدند…
حالا شب ژانویه ی سال ۱۹۶۵ است.
گویی دوست دارم زندگی کنم.
***
دستم را بلند کردم
به سوی شادی،
دیدم نیست،
میان مان غم ایستاده است.
پدرم را صدا کردم
تا به کمکم بیاید،
دیدم نیست،
میان مان گور ایستاده است.
سرم را بالا برده بودم
تا به سوی خدا بروم
دیدم نیست،
میان مان زندگی ایستاده است…
سال ۱۹۳۷ دستگیر شدم.
سال ۱۹۴۸ مادرم مُرد.
در تمام عمرم،
اولین بار برای مرگ کسی گریه کردم.
از ماهی ها مراقبت کردم،
در آکواریوم.
پنجره باز ماند
در شبی زمستانی.
ماهی ها یخ زدند…
حالا شب ژانویه ی سال ۱۹۶۵ است.
گویی دوست دارم زندگی کنم.
***
دستم را بلند کردم
به سوی شادی،
دیدم نیست،
میان مان غم ایستاده است.
پدرم را صدا کردم
تا به کمکم بیاید،
دیدم نیست،
میان مان گور ایستاده است.
سرم را بالا برده بودم
تا به سوی خدا بروم
دیدم نیست،
میان مان زندگی ایستاده است…
منبع: وبلاگ شعر های باران خورده
اشعار واقف صمد اوغلو
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com