خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
"به نام خدا"

ترجمه ی انگلیسی دلنوشته : گمشده جان!
به قلم: FaTeMeH QaSeMi
ترجمه شده توسط: Kameliaparsa
کاربر انجمن رمان ۹۸
***

"لازم به ذکر است بعضی از کلمات دلنوشته و لحن آن را اگر بخواهیم مستقیما به زبان انگلیسی ترجمه کنیم معنا و مفهوم خود را از دست خواهند داد. به ناچار بعضی از کلمات با کلمات دیگر تعویض شده اند."
***


"ترجمه فارسی این دلنوشته، عیناً متن دلنوشته‌ای هست که نویسنده عزیز به رشته تحریر در آورده."


Kamelia Parsa | Evanescence کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: yeganeh yami، ~BAHAR.SH~، ozan♪ و 8 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Introduction :
Lost baby! Remember me? I left you in the middle of the office years ago, in my memories, thinking I would forget you; But now I have come to make a heartfelt confession.
Lost baby! I am from the land of wolves, the same wolves that tear the existence of love to pieces. And now, I must remind you, the repentance of the wolf is death!
***


مقدمه :
گمشده‌جان
مرا به یاد می‌آوری؟
من تورا سال‌ها پیش، میان دفترخاطراتم جاگذاشتم؛ به خیال اینکه فراموشت کنم؛ اما حال آمده‌ام اعترافی جان‌سوز کنم.
گمشده‌جان
من از دیار گرگ‌هایم، همان گرگ‌های که وجود عشق را ذره ذره می‌درند.
و اینک، باید به یادت بیاورم، توبه گرگ مرگ است.


Kamelia Parsa | Evanescence کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Karkiz، yeganeh yami، ~BAHAR.SH~ و 8 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Lost baby!
Our interest is like a rotten bridge over a valley of separation. If it falls, it will no longer be possible to reach each other, and I have closed my mouth for years and have not spoken of the existence of this half-ruined bridge, lest an uninvited guest collapse the bridge when it arrives!
***


گمشده‌جان
علاقه‌ما، چون پل پوسیده‌ای بر روی دره‌ی جدایی است.
اگر بریزد دیگر وصال امکان پذیر نیست و من سال‌هاست لـ*ـب دوخته و از وجود این پل نیم مخروبه سخنی نرانده‌ام، تامبدا مهمان‌ناخوانده‌ای با آمدنش پل‌را فرو ریزد.



Kamelia Parsa | Evanescence کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Karkiz، yeganeh yami، ozan♪ و 6 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Lost baby!
Today, a rain of sorrow fell from my eyes and again, it sent memories to my lips. I'm afraid! I'm afraid to open my mouth to tell you, and once again, the people of this city will remind me that your dream will be a dream forever.
***


گمشده‌جان
امروز باران‌غم از چشم‌هایم بارید و باز، خاطرات‌را بر لبانم روانه ساخت.
می‌ترسم، می‌ترسم دهان باز کنم تا از تو بگویم؛ و باری دیگر مردم این شهر به یادم آورند؛ که رویای بودنت، تا به ابد رویا خواهد ماند.


Kamelia Parsa | Evanescence کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Karkiz، yeganeh yami، ~BAHAR.SH~ و 6 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Lost baby!
The window curtain seems to be going to play with my heart tonight!
On his way back and forth, he constantly shows me the window. The white curtain of the window is just the example of someone who wants to tell bad news.
Needless to say, I realized from the dust sitting on his heart that no one was waiting to see me. But I will be the companion of the window until one day, the news of your arrival, Hafez, gives good news to my waiting eyes.
***


گمشده‌جان
پرده‌‌ی پنجره امشب گویا، با دلم قصد بازی دارد.
در مسیر رفت و آمدش، مدام پنجره را نشانم می‌دهد.
پرده‌ی سفید پوش پنجره، درست تمثیل کسی است، که می‌خواهد خبری ناگوار را بازگو کند.
لازم به گفتن نیست، من از غبار نشسته بردلش فهمیدم؛ که کسی انتظار دیدنم را نمی‌کشد؛ اما من آنقدر همنشین پنجره خواهم شد؛ تا که روزی از همین روزها، خبر آمدنت را، حافظ به چشمان منتظرم، مژده دهد.


Kamelia Parsa | Evanescence کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Karkiz، yeganeh yami، ~BAHAR.SH~ و 7 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Lost baby!
The howl of the wind in this autumn has accompanied my heart. It whispers the name of rain behind the branches and on the clusters of dead leaves. Now the wind consoles itself with the rain when it comes to its name. But what about me? Will one day my name تو and you, Chou wind and rain, become a word?
***


گمشده‌جان
زوزه‌ی باد در این عصرخزان، با دلم همراه شده.
در لابه‌لای شاخه‌ها و روی گل‌برگ‌های خشکیده، نام باران را زمزمه می‌کند.
حال باد، با آمدن اسمش کنار باران تسلی میابد.
اما من چه؟
آیا روزی نام من ‌و تو، چو باد و باران، ورد زبان خواهد شد؟


Kamelia Parsa | Evanescence کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Karkiz، yeganeh yami، ~BAHAR.SH~ و 4 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Lost baby!
I have made myself happy by writing about you. Maybe one day my writings reached you and you became aware of my existence and realized that a corner of this planet, a girl waiting for a moment to be with you, frustrates her and desperately demands your existence. I wish you were aware of my existence!
***


گمشده‌جان
خودم را، با از تو نوشتن دلخوش کرده‌ام.
شاید روزی نوشته‌هایم به دستت رسید و از وجودم باخبرشدی و فهمیدی، گوشه‌ای از این کره‌خاکی، دختری انتظار لحظه‌‌ای با توبودن، فرتوتش کرده و عاجزانه وجودت را می‌طلبد.
کاش از وجودم با خبر می‌شدی.


Kamelia Parsa | Evanescence کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Karkiz، yeganeh yami، ~BAHAR.SH~ و 4 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Lost baby! Take good care of your lover.
The lines on my forehead and the veins protruding from my hands indicate my aging. I am not afraid of death and burning in the fire. My only fear is that you will come and I will not have eyes to see you.
***


گمشده‌جان
معشوقت‌را خوب بنگر.
خط‌های روی پیشانیم و رگ‌های بیرون زده از دستانم، پیر شدنم را خاطر‌نشان می‌کنند.
هراسی از مرگ و سوختن در آتش ندارم.
ترسم فقط از این است؛ که تو بیای و من چشمی برای دیدنت نداشته باشم.


Kamelia Parsa | Evanescence کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Karkiz، yeganeh yami، ~BAHAR.SH~ و 4 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Lost baby!
I broke the pen and ink today. I tore my notbook and burned it in the fire of rage. I'm not tired of writing about you, no! Only, I'm afraid to write about your absence forever!
***

گمشده‌جان
امروز قلم و دوات را درهم شکستم.
دفتر را پاره کردم و در آتش خشم سوزاندم.
نوشتن از تو خسته‌ام نکرده، نه.
فقط واهمه دارم که تا ابد از نبودنت بنویسم.


Kamelia Parsa | Evanescence کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Karkiz، yeganeh yami، Amerətāt و 5 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Lost baby!
I wish I was not unaware of the stars and light
And I knew what Forough thought in her heart, that she sang a poem about the return of her love!
I wish I understood Forough, which red star he saw that swore firmly to his coming!
Believe, believe! At that time, I stared at the sky from night to dawn, until I saw that star, it was my part too!
And I wish I did not miss the pair of my shoes! But alas, many years ago, I turned my eyes to you and ran barefoot in the path of your love!
***


گمشده‌جان
کاش از سر ستاره و فروغ غافل نبودم؛
و می‌دانستم، که فروغ در دلش، به چه چیزی پنداشت، که چنین از بازگشت یارش شعر سرود.
کاش می‌فهمیدم فروغ کدام ستاره قرمز رادید؛ که به آمدن یارش قاطعانه سوگند خورد.
باورکن، باورکن
آنوقت از شب تا سحر به آسمان چشم می‌دوختم تا دیدن آن ستاره، نصیب منم می‌شد.
و کاش حسرت جفت شدن کفش‌هایم به دلم نمی‌ماند؛ اما افسوس که من سال‌ها پیش چشمانم را به تو سپردم و پابرهنه در جاده‌ عشقت دویدم.


Kamelia Parsa | Evanescence کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Karkiz، FaTeMeH QaSeMi، yeganeh yami و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا