خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۹

تقریبا همه از غذا خوردن دست کشیده بودند و فقط لیا بود که هنوز غذا می‌خورد.
صدای کلافه هابیت اومد.
-لیا جان مامان، بسه می‌ترکی.
لیا با دهن پر شروع به حرف زدن کرد.
-مامان یکم دیگه مونده صبر کن.
صدای داد هابیت داخل اتاق پیچید.
-لیا من چند بار به تو گفتم با دهن پر حین غذا خوردن صحبت نکن؟
از جدال بین لیا و هابیت خنده‌ام گرفته بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان منطقه الماس | NARGESSSSSSSSSSS کاربر رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Afsa، فاطمه بیابانی و 17 نفر دیگر

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۱۰
هابیت نگاهی به ملکه کرد و نفس عمیقی کشید.
منتظر بودم تا برام توضیح بده که اوضاع از چه قرار هست.
منتظر به هابیت نگاه کردم و گفتم:
-خب پس بگید! من منتظرم.
هابیت سری تکون داد و شروع به حرف زدن کرد.
-الینا تو تا به حال شده حس کنی قدرت خاصی داری؟
با تعجب نگاهی بهش کردم. قدرت خاص چی بود دیگه؟
-قدرت خاص؟ منظورتون رو متوجه نمی‌شم.
سرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان منطقه الماس | NARGESSSSSSSSSSS کاربر رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Afsa، فاطمه بیابانی و 17 نفر دیگر

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۱۱
به سمت پنجره رفتم. از این‌جا می‌شد همه جای قصر رو دید. سرباز ها از دور تا دور قصر نگهبانی می‌کردند.
آهی کشیدم. به سمت تـ*ـخت رفتم و دراز کشیدم.
کاش هابیت بیشتر درمورد مامان می‌گفت!
یعنی من چه قدرت‌هایی داشتم؟ قرار بود آخر این اوضاع چی بشه؟
پوفی کشیدم و چشم‌هام رو بستم. باز هم خوب بود درد کمرم کمتر شده بود. بهتر بود می‌خوابیدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان منطقه الماس | NARGESSSSSSSSSSS کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Afsa، فاطمه بیابانی و 17 نفر دیگر

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم روبه سمت سیب‌های قرمزی که عجیب جلب توجه می‌کردند بردم.
نگاهی به لیا کردم که مثل قحطی زده‌ها می‌خورد.
گازی به سیب زدم. طعم ترش و شیرین سیب، لبخندی به لـ*ـبم آورد‌.
-لیا، قصد بلند شدن نداری؟
یک گاز دیگه به سیبم زدم و به لیا خیره شدم.
سرش رو بالا آورد و محتویات دهانش رو قورت داد.
-حالا نه این‌که بی‌کار نشستی این‌جا وقت باارزشت رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان منطقه الماس | NARGESSSSSSSSSSS کاربر رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Afsa، فاطمه بیابانی و 16 نفر دیگر

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۱۳
از تالار اصلی عبور کردیم و به سمت در خروجی رفتیم. با دیدن رایان که قسمت ورودی قصر ایستاده بود، توجهم بهش جلب شد.
شنل مشکی رنگی پوشیده بود و شمشیرش رو به کمرش بسته بود.
با دیدن ما سرش به سمتمون چرخید.
لیا به سمتش رفت. سرش رو به منظور احترام کج کرد.
رایان لبخندی زد و به لیا نگاه کرد.
-بازم خوبه خاله هابیت تونست این احترام گذاشتن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان منطقه الماس | NARGESSSSSSSSSSS کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Afsa، فاطمه بیابانی و 15 نفر دیگر

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۱۴
آسار به سمت لیا و دخترک رفت.
-به‌به، این‌جا رو نگاه کن.
خم شد و لپ دختر رو که کنار لیا ایستاده بود رو کشید. دختره لبخندی زد.
-سلام عمو.
آسار جواب دخترک رو با مهربونی داد.
-سلام عزیزم.
لبخندی زدم. آسار کلا با همه مهربان بود.
صدای لیا توجهم رو به خودش جلب کرد.
-الی بیا با عشق من آشنا شو.
با لبخند به سمت لیا و آسار رفتم.
لیا رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان منطقه الماس | NARGESSSSSSSSSSS کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Afsa، فاطمه بیابانی و 15 نفر دیگر

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۱۵
نگاهم به لیا افتاد که به سمتم می‌اومد.
-پاشو الی، ۱۵ دقیقه دیگه می‌رسیم جنگل اون‌جا کلبه هست. بعدا هرچقدر دوست داری استراحت کن.
دستش رو به سمتم گرفت. پوفی کشیدم. دستش رو گرفتم و بلند شدم.
-لیا بیشتر از ۱۵ دقیقه شد، من می‌دونم با تو ها!
صدای آسار باعث شد به سمتش برگردیم.
-بیا الینا غر نزن، ظهر شد ما هنوز به جنگل نرسیدیم.
دوباره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان منطقه الماس | NARGESSSSSSSSSSS کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Afsa، فاطمه بیابانی و 15 نفر دیگر

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۱۶
کاش هرچه زودتر به قصر می‌رفتیم!
کنجکاوی هم برای خودش مشکلی بود.
اگر هابیت دیشب جواب می‌داد و طفره نمی‌رفت، الان من درحال سکته از کنجکاوی نبودم.
کلافه نگاهی به آسار و لیا کردم. اگر این پیش‌گو هم زنده بود، حداقل می‌شد از یک چیزهایی اطلاع پیدا کرد.
با صدای لیا توجهم بهش جلب شد.
-الی نمی‌خوای بریم داخل جنگل رو ببینی؟
مسخره نگاهی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان منطقه الماس | NARGESSSSSSSSSSS کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Afsa، فاطمه بیابانی و 14 نفر دیگر

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۱۷

صدای زمزمه لیا باعث شد آروم چشم چپم رو بازکنم.
ایستاده بود و چشم‌هاش رو بسته بود. زیر لـ*ـب چیزهای نامفهومی زمزمه می‌کرد.
اون چشمم رو هم باز کردم و با تعجب به لیا نگاه کردم. این الان زیر لـ*ـب چی می‌گفت؟
با صدای نعره شیر مانندی که از نزدیکی می‌اومد جیغی زدم و با وحشت از کنار درخت بلند شدم.
نگاهی به لیا کردم که چشم‌هاش رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان منطقه الماس | NARGESSSSSSSSSSS کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • پوکر
Reactions: دونه انار، Afsa، فاطمه بیابانی و 13 نفر دیگر

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۱۸
چشم‌هام رو محکم‌تر روی همدیگه فشار دادم و دستم رو روی سرش گذاشتم.
دو الی سه دقیقه‌ای گذشت.
یکی از چشم‌هام رو با ترس باز کردم. شروع به نگاه کردن کردم.
دستم روی سر اون موجود قرار داشت.
چشم‌هام رو کاملا باز کردم و نگاهی بهش کردم.
مستقیم داخل چشم‌هام زل زده بود.
صدای لیا باعث شد به سمتش برگردم.
-برو جلو الی، نترس. اگه می‌خواست بهت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان منطقه الماس | NARGESSSSSSSSSSS کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Afsa، فاطمه بیابانی و 12 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا