خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
24
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
از دنیای دیروز و امروزمان لجنزار ساختیم
و جز سیاهی رنگی نیست
در جنگی به تاریکی افکار خسته‌مان
به کثیفی بغض‌های قورت‌داده شده
به بلندای آینده ماتی که نفس نمی‌کشد
به قسم‌های نخورده‌مان
قسم خوردیم دنیا را سیاه کنیم
آن‌قدر که آدم‌های خوبش مثل نقطه‌های کوچک سفید شوند و تعدادشان کمتر از انگشتان یک دست
از خودمان چه ساختیم؟

چه بودیم؟ چه هستیم؟ چه چیزی را پنهان می‌کنیم؟
هیچ می‌دانی؟


دلنوشته مات و تاریک | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، *ELNAZ*، حریر محمودی و 3 نفر دیگر

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
24
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
به اطرافت نگاه کن
هیولاهای تاریکی را می‌بینی؟
- مگر وجود دارند؟!
دستت را روی قلبت بگذار
هیولایی که از خودت ساختی چه می‌کند؟
حالش بهتر شده؟ هر روز قوی‌تر می‌شود؟
به شهر زیر پایت نگاه کن
هر کدام از این آدم‌ها هیولاهایی دارند
هیولاهای درونی
جنسشان از غم است
از افسردگی، انتقام روز‌های گذشته و تنهایی

نتیجه‌اش می‌شود بی‌تفاوتی مزمن


دلنوشته مات و تاریک | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، *ELNAZ*، حریر محمودی و 3 نفر دیگر

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
24
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
زندگی، شطرنج عکس‌العمل‌هاست
به صفحه‌اش نگاه کن
سیاه، سفید، سیاه، سفید، سیاه، سیاه، سیاه
عجب غربت قریبی دارد این سرنوشت
زندگی‌ام رخ دارد
رخ ندارم
اسب دارد
اسب ندارم
من بی‌سپاه و او به تنهایی یک لشکر است
به خودت نگاه کن
به تنهایی هم شاهی، هم سرباز، هم رخی و هم وزیر
با هر حرکت سفیدت، سایه تحویلت می‌دهد
و با هر حرکت سیاهت، سفیدی را به صورتت می‌کوبد

عجب رسم عجیبی!


دلنوشته مات و تاریک | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، *ELNAZ*، حریر محمودی و 3 نفر دیگر

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
24
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندی از سر عشق، قلبی را مات می‌کند
در سوسوی خانه‌ی احساسش، می‌گردد
وای به روزش اگر از تاریکی‌های لبخند سر در بیاورد!
می‌شود ملکه ذهنش
می‌شود انتقام روز‌های ابدی

به راستی که چه سخت است تشخیص لحن لبخند‌ها!


دلنوشته مات و تاریک | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، *ELNAZ*، حریر محمودی و 3 نفر دیگر

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
24
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
قلبت که بلند و غم‌دار تپید
و تو می‌مانی جسمی که تسلیم شده
مغز، منطقش را می‌فروشد
زبان تازیانه‌اش
ریه نفس‌هایش را...
سلول به سلول بدنت، کارشان

و روحت در سکوت به زیبایی، پوچی و خاموشی را فریاد می‌زند


دلنوشته مات و تاریک | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، *ELNAZ*، حریر محمودی و 3 نفر دیگر

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
24
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
بچه که بودیم، زمین می‌خوردیم
گفتند بزرگ می‌شوی یادت می‌رود
یادمان نمی‌رفت؛ فقط تظاهر به فراموشی می‌کردیم
بزرگ که شدیم، زمین خوردیم
گفتند یادمان می‌رود
وقتی مردیم فهمیدم قرار بود زمین خوردن‌هایمان از یاد آنها برود، نه ما
بهای فهمیدنمان مرگ شد

کاش از همان اول می‌دانستیم درد‌ها را چگونه فراموش کنیم!


دلنوشته مات و تاریک | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، *ELNAZ*، حریر محمودی و 3 نفر دیگر

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
24
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
گاهی دلتنگ می‌شوی
دلتنگ یک آرامش
دلتنگ یک بوی خوب
دلتنگ یک دنیا دلتنگی
عجب سکوت غم‌انگیزی!

به تلخی قهوه قجری
به تیزی تیغ گل
به غرش ابر‌های پاییزی
به همه اینها قسم، قدر دلتنگی‌هایت را
فقط اشک‌ها و مشت‌های به دیوار نخورده‌ات می‌داند و بس!
پس بمان با همه دلتنگی‌هایت
بمان و نفس بکش

قدر دلتنگی‌هایت را هیچ کس نمی‌داند!


دلنوشته مات و تاریک | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، *ELNAZ*، حریر محمودی و 2 نفر دیگر

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
24
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
در تلاطم دریایی که ساحلش جز سکوت فریاد نمی‌زند
تو می‌مانی و خاطرات گمشده شب‌هایت
زخم‌هایت
غم‌هایت
سکوت کردن‌هایت
شهر من است و غربت تلخش
هیچ می‌دانی آدم‌هایش چقدر نگفته‌ها دارند؟
به اندازه یک کوه
شاید هم یک غم سربه‌زیر
زیر سایه جغد سیاه حکومت، قلب‌هایشان نابود شده

عشق را به تاراج بردند و حرف را به اسارت


دلنوشته مات و تاریک | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، *ELNAZ*، حریر محمودی و 2 نفر دیگر

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
24
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
و زمانه چه زبان تلخی دارد
امان از آدم‌های گرگ‌نمایش
امان از بغض‌های بی‌سروته
کاش آدم‌هایش
آن‌قدر تلخ نبودند
آن‌قدر بی‌رحم نبودند
آن‌قدر معرفتشان را به منفعتشان نمی‌فروختند

آن‌قدر...


دلنوشته مات و تاریک | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، *ELNAZ*، حریر محمودی و 2 نفر دیگر

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
24
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
کاش آدمی در واپسین ساعت عمرش
کاشکی‌هایش را به صورتش سیلی نمی‌زد!
کاش کمی درنگ می‌کرد و با شیطان همدست می‌شد!
کاش حسرت روز‌های خوب بودنش را نمی‌خورد!
کاش غم روی شانه‌هایش را می‌تکاند!
کاش قسم به خوب بودن نمی‌خورد!
کاش شیطان به‌جای سیاهی، قلب را سفید می‌کرد!
آن وقت همه عاشق سفیدی می‌شدند
کاش نفس‌های هر روزت پر از دیروزِ تاریک و آینده‌ی ماتت نبود!

ای کاش...


دلنوشته مات و تاریک | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، *ELNAZ*، حریر محمودی و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا