خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
شاید من، شبیه فرهادم!
همان‌قدر مجنون،
همان‌قدر پرشور.
من تیشه ندارم؛
تیشه‌ام خودکار است!
بیستونم کاغذ!
من شب‌ها را
با کاغذهایم می‌گذرانم.
واژه‌ها در ذهنم
شعر می‌سازند، قصه می‌گویند.
راستی سهراب
تو می‌دانی فرهاد، با تیشه‌اش چه نجوا می‌کرد؟
با چه نجوایی بیستون را نوازش می‌کرد؟
به گمانم آن نجوا، وعده می‌داد:
«که سحر نزدیک است.»
شاید بیستون را، با آن نجوا خواب می‌کرد!​


دلنوشته سهراب، من گم شده ام | goli pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Nargesabd، Mohadeseh.f و 22 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
نادان بودم؛
می‌خواستم خودم را بِرَهانم،
از این تاریکی مطلق!
و که بهتر از او؟
مثلِ خورشید بود.
گرم و نورانی...
افسوس اما سَراب بود!
منِ سرگردان از کجا می‌دانستم؛
که مرا با خود به سرزمینِ اندوه خواهد برد؟
من پناه بردم به او
برای رهایی از این سرگردانی،
اما چه نصیبم شد؟
هیچ، جز تنهایی!
«او» ریسمانی پوسیده بود.
مرا به قعر یک سیاهچالِ تاریک
در میان اندوهی بی‌پایان برد
و حالا ...
منِ سرگردانِ مَغموم
در پی راهِ رهایی
دورِ خود می‌چرخم!​


دلنوشته سهراب، من گم شده ام | goli pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Mohadeseh.f، میلان و 21 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
من اعتیاد دارم!
نه به مورفین، که به درد اعتیاد دارم!
عجیب است نه؟
درد که نباشد، خماری می‌کشم؛
استخوان‌هایم درد می‌کند
و مغزم تیر می‌کشد
و برای چشیدنِ جرعه‌ای درد، تقلا می‌کنم!
اعتیاد من...
به خاطره‌هاست،
به رویاهای گم شده،
به صدای موسیقی ذهنم.
هرشب...
پیش از آن که خواب مرا با خود ببرد؛ گذشته‌ها
بارها و بارها مرور می‌شود در ذهنم!
دستِ خودم نیست
اعتیاد است دیگر!


دلنوشته سهراب، من گم شده ام | goli pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Amerətāt، Nargesabd و 18 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
عزیزِ من...
این روزها، «خودم» بودن دشوار است!
خودِ من، کینه‌ای نیست؛
اما از تو دلگیر است.
خندان است؛
اما، پای تو که درمیان باشد
بغض می‌کند!
و به اندازه یک کودک، لجباز می‌شود!
خودِ من، خسته نبود،
کلافه هم نبود؛
اما با آمدنت و بعدها رفتنت
بهانه‌گیر و خسته شد!
این روزها از آدم‌ها گریزان است؛
از من هم گریزان است!
عزیزِ من...
خودِ من دارد
ذره ذره جانش را
در واژه‌ها می‌ریزد
برای گریز از تو!
به گمانم، همین روزها
خودِ من، تمام خواهد شد!


دلنوشته سهراب، من گم شده ام | goli pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: *RoRo*، Amerətāt، Nargesabd و 18 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پرواز، چه خوب است؛
با پرنده‌ها بودن خوب‌تر.
به گمانم پرواز، مثل یک نقاشی‌ست؛
یک تابلو، پر از آبی!
فکرش را بکن سهراب
یک حواصیل باشی
در جنگل‌های حرا!
یا شاید هم، یک کبوتر
پرواز کنی تا خودِ آبادی!
پیرزنی، دانه‌ها را به امیدِ تو
لبه پنجره‌ بگذارد.
چه خوب است پرواز؛
دلگیر که شدی، می‌روی تا به افق!
بی‌پروا، می‌رقصی در باد.
پرواز، چه خوب است!​


دلنوشته سهراب، من گم شده ام | goli pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Nargesabd، Mohadeseh.f و 19 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
گارسون پرسید:
«خانم، چی میل دارید؟»
نگاهش کردم.
«یک لیوان چای لطفا!
قند نمی‌خواهم؛
عسلِ چشمانش کافیست!»
خندید.
او چه می‌فهمید سهراب؟
یک دیوانه را
چه کسی می‌فهمد؟ می‌دانی؟!
امروز حالم خوش نیست؛ دیوانه شده‌ام.
واژه‌ها را، تنها پشتِ هم می‌چینم.
امروز، با یادِ نگاهش تنها شده‌ام.
سهراب، تو مرا می‌فهمی؛
کاش می‌شد امروز
تو، به یک لیوان چای
مهمانم کنی!​


دلنوشته سهراب، من گم شده ام | goli pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Nargesabd، Mohadeseh.f و 19 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
اکنون، غوطه‌ور در اندوهم؛
سرگردان در شعر‌ها.
زمینِ زیرِ‌پایم، می‌لرزد!
مردابِ اندوه، مرا می‌خواند!
زمزمه‌هایش را می‌شنوم.
پس تو کجایی سهراب؟
مَشعلی که به دستم دادی،
رو به خاموشی‌ست.
مرا پیدا کن!
پیش‌ از آنکه، دستانِ سردِ مرداب
مرا دربر بگیرد!
پیش‌ از آنکه
نجوایش، دیوانه‌ام کند!
مرا پیدا کن!​


دلنوشته سهراب، من گم شده ام | goli pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Nargesabd، Mohadeseh.f و 19 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
«خانه دوست کجاست؟»
اگر خانهِ «او» را می‌گویی،
این حوالیست سهراب.
از تو به آن‌جا،
یک قدم فاصله است!
صندلی را بردار،
روبرویم بنشین؛
نگاهم کن!
درپشتِ این مردمکِ سرگردان،
قلبم پنهان است!
آن گوشه دنج، خانه اوست.
ویران است؛ اما،
چه باک از این ویرانی؟
من و تو که می‌دانیم
نقشِ این خانه، از اَزَل ویران است!​


دلنوشته سهراب، من گم شده ام | goli pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: *RoRo*، Nargesabd، Mohadeseh.f و 19 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
روزهاست که در موسیقی غرق شده‌ام!
می‌دانی چرا؟ هر نُت،
مرا در رویا فرومی‌برد؛
و روحم را در برمیگیرد.
و من، حس می‌کنم
با نبودنِ او، هنوز هم زنده‌ام!
با ریتمِ موسیقی، قلبم می‌تپد؛
چشمانم بسته می‌شود
و من
خودم را در سرزمینی
دور از آدم‌ها می‌بینم.
آن‌جا، من هستم و من!
یک دشتِ سبز، یک آسمانِ آبی،
و بی‌نهایت آرامش.
موسیقی، واژه‌ها را در ذهنم به تلاطم می‌اندازد!
و دستانم را برای نوشتن مشتاق می‌کند.
می‌بینی سهراب؟
من برای نوشتن از او،
تنها...
موسیقی می‌خواهم!​


دلنوشته سهراب، من گم شده ام | goli pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Nargesabd، Mohadeseh.f و 17 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پنجره‌ها را دوست دارم!
هر پنجره‌ای حرفی دارد.
پنجرهِ اتاقِ من، دلگیر است.
خیابانِ شلوغ، همهمه‌ها،
خسته‌اش کردند!
پنجره، از صدایم خسته شده!
می‌خواهد برود.
می‌گوید:
«شاید به یک خانه روستایی،
در دلِ نخلستان برود؛ شاید هم
پنجره یک کشتی؛ هرروز
رو به بی‌نهایت چشم بگشاید.»
دیگر مرا دوست ندارد!
پنجره را می‌گویم.
کاش بماند سهراب،
بی او اینجا،
تنها می‌مانم!​


دلنوشته سهراب، من گم شده ام | goli pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Nargesabd، Mohadeseh.f و 16 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا