نويسنده كيست؟
از ميان پاسخهايي كه به پرسش بالا دادهاند، شايد بهترين پاسخ، اين باشد كه بگوييم: «نويسنده، كسي است كه نوشتن براي او آسان است؛ اگرچه محصول كارش متوسط باشد.» پس نويسنده، كسي است كه از نوشتن نميهراسد؛ بلكه آن را دوست دارد و از آن لـ*ـذت ميبرد. كسي كه نوشتن براي او، به آساني و شيريني گشتوگذار در طبيعت باشد، نويسنده است؛ حتي اگر آنچه مينويسد، چشمها را خيره نكند و دلها را نربايد. اين گمان كه نويسنده بايد با هر نوشتۀ خود، خوانندهاش را شگفتزده كند و به تحسين و اعجاب وادارد، دور از آبادي است. اگر كسي، به همان راحتي كه ميگويد، بنويسد، نويسنده است؛ اگرچه ديگران، بهسختي و با رنج فراوان، بتوانند بهتر از او بنويسند.
هدف از نوشتن، گفتوگو و تبادل انديشه است. به گفتۀ ملكالشعراي بهار: «بنياد و اصل نويسندگي بر سادگي و رواني و آساني لفظ است؛ مگر در جايي كه نويسنده، قصدش اظهار ذوق و هنر و پيدا كردن شگفتي و حيرت در خواننده باشد.» و به قول خانلري: «الفاظ و عبارات، وسيلۀ بيان معاني است. اما آنجا كه نويسنده معني و مطلبي ندارد تا بيان كند، يا معانياي كه در ذهن او است، معروف و معهود اذهان ديگر است، ناچار براي هنرنمايي به دامن الفاظ ميافتد و بيان را به جاي آنكه وسيله باشد، غايت قرار ميدهد.» بنابراين، دشوارنويسي گاهي نشانۀ بيمايگي نويسنده است. آن كه انديشهاي پربار دارد، به لفاظي و افزودنيهاي غير مجاز پناه نميبرد تا به كمك هلههولههاي رنگي، اشتهاي خوانندهاش را كور كند و گرسنگي را از ياد او ببرد. قلم در دست نويسنده، بايد همچون بيل در دست كشاورز باشد؛ يعني با هر كلمه، گامي به جلو بردارد و گرهي بگشايد.
به سود نويسنده است كه در نوشتن پيرو مولوي باشد، نه نظامي و خاقاني. مولوي در كار شعر، جز به دلدار(مقصود) نميانديشد و در چنبر قافيهانديشي گرفتار نميآيد؛ بر خلاف نظامي كه ميخواست با كلمات شعبدهبازي كند و بهحق نيز در اين كار، استاد بود. نويسندهاي كه در نوشتن به نظامي و خاقاني و بيدل دهلوي اقتدا كند، بايد براي هر جملهاي كه ميسازد، پارهاي از جان خود را به مزايده بگذارد و اين شيوه، او را بهزودي خسته و ناتوان ميكند و سرانجام قلم را از دست او ميگيرد.
آري؛ آسان و راحت نوشتن، اگر به معناي سرسرينويسي و ابتذال قلمي باشد، سزاوار نيست. آساننويسي در معناي مثبت آن، يعني با نوشتن، مسئله و مشكل نداشتن. معناي منفي آن، اين است كه در لفظ و معنا بيمبالات باشيم و قلم را چنان بر روي كاغذ بكشيم كه گويي براي مردگان مينويسيم. اهل نظر را را اگرچه بحث در الفاظ نيست، بيمبالاتي در لفظ هم سزاوار نيست. برخي به بهانۀ معناگرايي، هيچ اعتنايي به آراستگي و پاكيزگي متن نميكنند. گويي تكليف آنان پاشيدن كلمات بر روي كاغذ است و بس، و وظيفۀ خواننده، پيدا كردن ارتباط آنها با يكديگر! جملۀ معنادار را كافي ميدانند؛ اگرچه آن معنا، بهسختي از عبارت بيرون آيد. اهل استفاده از چاشنيهاي مجاز و دلبريهاي مشروع نيستند. اينان آشپزهايي را ميمانند كه براي خامخواران و دندانهاي پولادين سفره مياندازند.
راحت و آسان نوشتن، به معناي فدا كردن دقت در زير پاي سرعت نيست. براي نويسنده، اگر سرعتگيري هم باشد، از جنس تأملات فكري او در ساحت معنا و محتواي نوشتار است؛ نه از گونۀ مشكلات لفظي در جملهسازي و معنارساني. پس سرعت نويسنده در نوشتن، به دليل مهارت او در نويسندگي است، نه به بهاي معناگريزي و بيدقتي در محتوا. حافظ، به سر دويدن قلم را بر روي كاغذ، از شوق او ميداند، نه از بيدردي و بيعارياش؛ كه دلي زخمكش و ديدۀ گريان دارد.
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخمكش و ديدۀ گريان بروم
يعني قلم، با همۀ بار سنگيني كه بر دوش دارد، بر روي كاغذ به سر ميدود. دويدن او، از سبكسري نيست؛ از سبكبالي است.
در نويسندگي، درستي، سادگي و نغزگويي كافي است؛ گو اينكه اگر كسي نوشتن براي او آسان باشد، بسيار مينويسد و بسيارنويسي، خواهناخواه به زيبانويسي طبيعي ميانجامد؛ زيرا كار نيكو كردن از پر كردن است. آن كه بسيار مينويسد و از قلم خود بيش از ديگران كار ميكشد، بهحتم قلم توانمندتري مييابد؛ چنانكه از دو دست ما، دستي قويتر است كه از آن كار بيشتري ميكشيم. بنابراين قانون زير را بايد قانون طلاييِ نويسندگي دانست:
در نوشتن سختگير نباش تا بتواني فراوان بنويسي وقتي بسيار نوشتي، بر كلمه و كلام چيره ميشوي و ميتواني زيبا و سنجيده هم بنويسي؛ زيرا «كار نيكو كردن از پر كردن است.»