خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
فیل را چون کوهی خروشان دید به طوریکه زمین زیر او مثل دیگ جوشانی می لرزید . تهمتن نعره زد و به سمت او رفت و گرز را بر سرش کوفت و فیل برزمین افتاد. رستم بازگشت و خوابید . صبح روز بعد به زال خبر دادند که رستم چگونه پیل را به خاک کشید پس فرمود تا رستم به نزدش بیاید . پدر یال و دست و سرش را لمسید و گفت : به کوه سپند برو . آنجا کوهی می بینی که سر به ابر کشیده و حتی عقاب هم به نوک آن نمی رسد . آنجا گروهی هستند که با حیله نریمان را از پا درآوردند و تاکنون هم سام نتوانسته انتقام پدرش را از آنها بگیرد و اکنون نوبت توست که به کینخواهی نریمان روی . خودت را به شکل ساربانی درآور و تعدادی شتر نیز با خود ببر و نمک بارشان کن چون نمک برای آنها باارزش است و وقتی تو را بانمک ببینند به استقبالت می آیند. رستم راه افتاد و وقتی به نزدیکی کوه سپند رسید دیده بان آنها را دید و به نزد سالارش رفت و گفت : کاروانی می آید فکر کنم بارشان نمک است . سالار کسی را فرستاد تا از بار آنها مطمئن شود و پس از اطمینان فرمود تا درها را گشودند و کاروان داخل شد و همه اطرافش را گرفتند و هرکس زر و سیم و جامه می داد و نمک می گرفت . چون شب شد زمان جنگ فرا رسید و تهمتن و یارانش با تیغ و گرز و کمند همه را از پا درآوردند. رستم در آن جای تنگ خانه ای دید که از سنگ خارا درست شده بود و دری آهنین داشت پس با گرز بر آن زد و در را از جا کند و داخل شد . در آنجا سیم و زر فراوانی یافت و به یارانش گفت : گویا هرچه زر در دنیا است در این گنبد به کار رفته است . نامه ای به پدر نوشت و شرح ماجرا بازگو کرد و پرسید که با زرها و جواهرات چه کند ؟ زال از خبر پیروزی رستم شاد شد و شترانی برای آوردن بار زر فرستاد . رستم کوه سپند را به آتش کشید و به زابلستان رفت . زال به پیشوازش آمد و بر او آفرین گفت. سپس رستم نزد رودابه رفت . مادر دلش را مهر و او را گرامی داشت. زال نامه ای به سام نوشت و خبر پیروزی رستم را در کوه سپند داد . سام بسیار شاد شد و نامه ای با خلعت و زیور فراوان فرستاد و از آنها تشکر کرد . چوسال منوچهر شد بر دو شصت ز گیتی همی بار رفتن ببست منوچهر در پایان عمر پسرش نوذر را فراخواند و به او پند داد و می گفت که دل به این تـ*ـخت و تاج شاهی خوش مکن که بالاخره به سر می آید و همگی آخر کارمان خاک است . مواظب باش از دین خدا سرمپیچی


زاده شدن زال | شاهنامه فردوسی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و Mohadeseh.f
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا